پست‌ها

میتینگ جوانان ایرانی: سوال از خانم مریم رجوی، چرا زنان مجاهد حجاب دارند؟

تصویر
سوال یک جوان ایرانی از خانم مریم رجوی که چرا زنان مجاهد حجاب دارند؟ بشنویم پاسخ را ...   اجتماع ۸ساعته‌ٔ جوانان هوادار مقاومت در ۳آبان ۱۴۰۴ با حضور خانم مریم رجوی، تجلی یک گفتمان سیاسی نوین بود. این اجتماع که با شرکت نمایندگان ۳۲ انجمن جوانان از اروپا، آمریکا و استرالیا برگزار شد، نسلی از جوانان آگاه و شورشگر را به صحنه‌ٔ سیاسی ایران معرفی کرد که خود را برای جارو کردن نظام ولایت فقیه از خاک پاک ایران‌زمین و بازسازی ایران آماده می‌سازد. اهمیت این کنگره در این نهفته است که بر یک انتخاب آگاهانه و تعریف دقیق مرزبندی‌های سیاسی برای آینده ایران پافشاری می‌کند؛ مرزبندی‌هایی که به‌طور مستقیم کانون‌های شورشی را در داخل ایران به بدنه تخصصی و سیاسی هواداران در خارج کشور پیوند می‌زند. #مسعود_رجوی  #مریم_رجوی  #جوانان_ایرانی  #نه_به_حجاب_اجباری

مسعود رجوی: جرثومهٔ تفرقه با انداختن مار سلطنت بر ضد قیام و به سود خامنه‌ای و نظام دم از وحدت و اتحاد می‌زند

تصویر
  مسعود رجوی رهبر مقاومت ایران بعد از ترکیدن حباب «سلطنت انتخابی» بچه شاه در «فراسوی» سلطنت و جمهوری برای این‌که بین این دو «تبعیض» پیش نیاید! و «کاملاً بی‌طرف» باقی بماند (!) خود را به «مقام معظم» ولایت اپوزیسیون چه جمهوریخواه چه سلطنت‌طلب، ارتقاء داد جرثومهٔ تفرقه با انداختن مار سلطنت بر ضد قیام و به سود خامنه‌ای و نظام دم از وحدت و اتحاد می‌زند از یک‌سو در نقش دایهٔ مهربانتر از مادر برای رفتار سازمان مجاهدین با اعضای خودش و حتی روسری خواهران مجاهد دل می‌سوزاند و از سوی دیگر چماقداران سلطنتی، هواداران و پشتیبانان مجاهدین و هموطنان کرد را با فحاشی و هتاکی می‌زنند و بیهوش راهی بیمارستان می‌کنند به حکم خلق و تاریخ و به نام انقلاب ضدسلطنتی مردم ایران و شهیدان دکان شاه پرستی و سلطنت و سیرک «جاوید شاه» و «کینگ رضا پهلوی» جمع می‌شود این راهبند قیام، در خدمت استبداد و استعمار، بر ضد جبهه خلق و انقلاب و جمهوری دموکراتیک است این هیستری شاه‌پرستانه ارتجاعی و ضدتاریخی آن روی سکهٔ یقه‌درانی حزب‌اللهی از نوع خمینی است می‌گوید: «قبل از هر چیز چه جمهوری‌خواه باشید چه سلطنت‌طلب باشید، برای ا...

من محمد مرادی هستم

تصویر
من محمد مرادی هستم ، دانشجوی دکترای تاریخ ، 38 ساله ، اهل کرمانشاه و ساکن شهر لیون فرانسه و الان کنار نرده های پل مرکزی شهر لیون که بر روی رودخانه Rhon قرار داره ایستادم و میخوام باهاتون صحبت کنم . شاید بخواید بدونید که انگیزه من از کاری که میخوام انجام بدم چی هست ، ممکنه بعضیهاتون کارم رو تایید نکنید و اونو یه عمل بی نتیجه و شاید بزدلانه بدونید و منو بخاطرش سرزنش کنید ، شاید هم بگید طرف که دیگه رفته خارج ، پناهنده شده ، دانشگاه رفته ، کار داره ، برنامه زندگیش مشخصه ، چرا باید اینکار رو بکنه ، خواهش میکنم اگه همچین فکری به ذهنتون خطور کرد حتما داستان آتش در بغداد رو از بوستان سعدی بخونید، اونجا که شهر داره در آتش میسوزه و یک نفر که خانه و مغازه اش از آتش دوره بجای اینکه بره به مردم کمک کنه، داره نماز میخونه و خدا رو شکر میکنه که گزندی به دکانش و زندگیش نرسیده ، یه مرد جهاندیده اونو میبینه و میگه ای مرد بوالهوس ، آیا تو فقط به فکر خودت هستی؟ آیا حالا که خانه و زندگی تو از آتش دور بوده میپسندی که یک شهر در آتش بسوزه و تو کاری نکنی؟ تنکدل چو یاران به منزل رسند نخسبد ، که واماندگان ا...

چرا شب یلدا طولانی‌ترین شب سال نیست ؟

تصویر
  شب_یلدا طولانی‌ترین شب سال نیست، طولانی‌ترین شب سال، شبی بود  که مادر #کیان از همسایه ها واسه جنازه بچه‌اش یخ می‌خواست شب یلدا طولانی‌ترین شب سال نیست، طولانی‌ترین شب، شبهایی بودندکه پدرومادر زندانیان جلوی اوین می‌نشستند تا خبری از جگرگوشه‌هاشون برسه. شب یلدا طولانی‌ترین شب سال نیست، طولانی‌ترین شب سال، شبی بود که برادری جنازه برادرش را تا صبح با ماشین در شهر می‌گرداند تا جنازه‌اش توسط شکنجه‌گران خامنه‌ای کودک‌کش ربوده نشود. شب یلدا طولانی‌ترین شب سال نیست، طولانی‌ترین شب سال، شبی بود که دوست و یاری، بالای سر جنازه‌ رفیق‌ش   نشست تا صبح به او چشم دوخت و تنهایش نگذاشت. شب یلدا طولانی‌ترین شب سال نیست، طولانی‌ترین شب سال، شبی بود که محسن و مجیدرضا می‌دانستند که فردا اعدام می‌شوند با تمام آرزوهایی که در دل داشتند. شب یلدا طولانی‌ترین شب سال نیست، طولانی‌ترین شب سال، شبهایی است که پدرومادرهایی چشم براه هستند تا خبری از فرزند مفقود شدشان برسه، یا پدرومادرهایی که دلشان نمی‌خواد صبح بشه که خبر اعدام جگرگوشه‌شون بهشون برسه. این شبها طولانی‌ترین شب سال هستند،ام...

گفتی برو میام اما نیومدی...

تصویر
  مادر سیاوش محمودی پسرم، پسر ایرانه روایت مادر ‎ سیاوش_محمودی از روزی که پسرش شهید شد : سیاوش مامان می‌خوام از روزی بگم که از هم جدا شدیم. از آخرین روز. یادته چند ساعتی باهم بودیم؟ سر خیابون از مامان جدا شدی با دوستت نازی_آباد قرار گذاشتی . صدات کردم: سیاوش ... با حالت دویدن که داشتی می‌رفتی گفتی مامان برو من میام.اما نیومدی مامان . وقتی اومدم خونه یهو مثل همیشه مامان نگرانت شد. بهت زنگ زدم، گوشیت رو روی حالت پرواز گذاشته بودی . دل شوره‌ی بدی گرفتم . شامتو کنار گذاشتم. به ستایش گفتم میرم دنبال سیاوش . وقتی اومدم به سمت خیابون نازی آباد برم دیدم خیابون رو بستن . خیابون پر از دود و گاز اشک‌آور بود . به سختی خودم رو به سمت خیابون که به سمت نازی آباد بود، رسوندم . یاد صحنه‌های جنگ افتادم . آشفته . با دلی پر از استرس و نگرانی . یه طرف مردم یه طرف بسیجی‌های خود همون محل روبه‌ روی‌ بچه‌های خود محل ایستاده بودن . هرچی صدات کردم پیدات نکردم . یکی از دوستات گفت سیاوش اون‌‌ طرف خیابون هست. به سمت بسیجی‌ها که حیدر حیدرکنان به سمت مردم بودن . رفتم وسط خیابون ...