ننه نخودی
بچه که بودم آرزو داشتم خیلی پولدار شوم ! و اولین چیزی هم که میخواستم بخرم یک یخچال برای "ننهنخودی" بود . ننهنخودی پیرزنِ تنهای محل ما بود که هیچوقت بچهدار نشده بود . میگفتند جوان که بوده شاداب و سرحال بوده، سرخاب میزده، برای بقیه نخود میریخته و فال میگرفته . پیر که شده، دیگر نخود نریخته ؛ اما "نخودی" مانده بود تهِ اسمش . زمستان و تابستان آبیخ میخورد، ولی یخچال نداشت . مامان میگفت: "جگرش داغه !" ننه برای خنک کردنِ جگرش، شبها راه میافتاد میآمد درِ خانهی ما را میزد و یک قالب بزرگ یخ میگرفت . توی جایخیِ یخچالمان، یک کاسه داشتیم که اسمش "کاسهی ننهنخودی" بود . ننه با خانهی ما ندار بود . درِ کوچه اگر باز بود بیدر زدن میآمد تو ، و اگر سرِ شام بودیم یک بشقاب هم میآوردیم برای او . با بابا رفیق بود ! برایش شالگردن و جوراب پشمی میبافت و باهاش که حرف میزد توی هر جمله یک "پسرم" میگفت . سلام پسرم ؛ خوبی پسرم؟ رنگت پریده پسرم ؛ خداحافظ پسرم ... یک شبِ تابستان که مهمان داشتیم و توی حیاط جمع بودیم...