۱۳۹۶ بهمن ۶, جمعه

انقلاب ۵۷ چی بود!؟ چی شد!؟ قسمت سوم

مجاهدين و فدايي ها دو بازوی مسلح انقلاب در آن روزگار
ولایت فقیه؟ 

خود خمینی هم شعار می‌داد ”مجاهد“ بسازید!

شعارهای اساسی انقلاب 57، قبل ازهر چیز ”سرنگونی شاه“ بود و بعد از آن، ”آزادی“بود و ”استقلال “ و از حدود نیمه دوم سال 57، ”جمهوری اسلامی“ هم توسط دار و دسته خمینی به آن شعارهای قبلی اضافه شد. (دقت کنید! از نیمه دوم سال 57!) اما شعار قدیمی انقلاب و انقلابیون که از سال 50 به این طرف مطرح می‌شد، همان ”مرگ بر شاه“ و ”سرنگونی دیکتاتوری سلطنتی وابسته “ بود و برقراری یک حکومت دموکراتیک.



دو بازوی مسلح انقلاب در آن روزگار (مجاهدین خلق و چریکهای فدایی) عموماً با شعار ”سرنگونی دیکتاتوری وابسته شاه“ تمامی اطلاعیه‌هایشان را امضا می‌کردند. اما جدای از آن مبارزان مسلح، سایر نیروهای سیاسی آن سالها نیز هیچ کدامشان (بدون استثنا هیچ‌کدامشان) در هیچ اطلاعیه یا برنامه‌یی صحبت از آرزوی برقراری حکومت آخوندی و نظام ولایت‌فقیه نکرده بودند (گروه ”فداییان اسلام “و حزب ملل اسلامی هم که تنها مبلغان حکومت اسلامی بودند – و نه ولایت‌فقیه –دیرزمانی بود که دیگر موجودیتی نداشتند) 



حتی خود خمینی هم شامل این اصل می‌گردد. او گرچه در سال 1348 سخنرانیهایی موسوم به ولایت‌فقیه ایراد کرد، اما به علت خارج بودنش از دور مبارزه، و میدان‌دار بودن مجاهدین و چریکهای فدایی، هیچ اثر اجتماعی یا حتی تبلیغی از آن سخنرانیها و متن مکتوبش (که بعدها به اسم ”حکومت اسلامی“ چاپ شد) در عرصه جامعه و فرهنگ سیاسی آن سالها یافت می‌نشود.

حمید روحانی مورخ آخوندها، درباره خمینی در آن سالها نوشته: «… در آن روزها به‌حدی جو به‌نفع این گروه (یعنی مجاهدین) بود که می‌توان گفت: کوچکترین انتقادی نسبت به‌این گروهک با شدیدترین ضربه رو‌به‌رو می‌شد. به همین علت هم بود که خمینی مطلقاً جرأت مطرح کردن ”تز متعفن ولایت‌فقیه “ را حتی در حد همان یکی دو اطلاعیه‌ای که گاه و بیگاه می‌داد، نداشت.

همین حمید روحانی در ادامه، این نکته را بیشتر و بهتر باز کرده و نوشته: بسیاری از افراد را می‌شناسم بر ‌این اعتقاد بودند که: دیگر نقش امام در مبارزه و در نهضت به‌پایان رسیده است و امام با عدم تأیید مجاهدین خلق، در واقع شکست خود را امضا کرده‌ است. این افراد باور داشتند که امام از صحنه مبارزه کنار رفته‌اند و زمان آن رسیده است که سازمان مجاهدین خلق، نهضت را هدایت کند و انقلاب را به‌پیش ببرد. و واقعاً هم این گروه در مردم پایگاهی به‌دست آورده‌ بود. امام هم این را می‌دانستند. هر روز از ایران نامه می‌رسید مبنی بر ‌این‌که: پرستیژ شما پایین آمده. در بین مردم، نقش شما در شرف فراموش شدن است. مجاهدین خلق دارند جای شما را می‌گیرند و... .» (پا به پای آفتاب – جلد 3 صفحه 163) با این وصف روشن است که خمینی به‌رغم تمایلش به برقراری یک نظام ارتجاعی اما مطلقاً ”زهرة“ مطرح کردن تز‌های قرون وسطایی‌اش را حداقل در آن شرایط نداشت و با توجه به زیرکی شیطانی‌ و حسابگری ضدانقلابی‌اش، خود به نیکی می‌دانست فعلاً وقت مطرح کردن چنان مزخرفاتی نیست. کما این‌که با علم به ماهیت انقلابی مجاهدین و کینه‌ای که از آنها از همان اوان به دل داشت و حتی از تأیید مبارزه مسلحانه آنها هم به‌رغم درخواست و ملاقات حضوری نماینده مجاهدین از وی در نجف، خودداری کرده بود، اما برای این‌که از قافلة مجاهدین عقب نیفتد، تلاش می‌کرد خودش را به شکلی آبرومندانه به آنها متصل کند. مثلاً در سال 51 به ”فرزندان دلیر اسلام“ خط می‌داد که از همه جوانان مملکت، ”مجاهد “ بسازید! (یادآوری ضروری اینکه: نشریه پیام مجاهد که در زیر کلیشه‌ای از آن در همین مورد می‌بینید، هیچ ربطی به سازمان مجاهدین خلق نداشت، بلکه ارگان خارج کشوری نهضتی‌ها محسوب می‌شد و صرفاً در هواداری از مجاهدین رزمنده داخل کشور و در ابراز ارادت به 
(آنها،از مجاهدین و اخبارشان مطلب می‌زد 
ادامه دارد


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر