ژان
دارک در منطقهٔ تاریخی لورِن، در خانواده آرک، در
هنگام جنگ صدساله در روستای دومرِمی
(Domremy) واقع
در مرز شرقی فرانسه به دنیا آمد.
روستای
دومرمی که در نزدیکی درهٔ موز واقع بود در آن زمان تحت سرپرستی دوکِ بار قرار داشت.
پدر
خانواده، ژاک، کشاورز و مسئول جمعآوری مالیات در دهکدهٔ دومرمی و همسرش ایزابل
زنی دیندار و پاکدامن بود. خانواده آرک از قشر متوسط جامعه بودند. ژان(Jeanne) پنجمین و آخرین فرزند خانواده بود. سه
برادر و خواهر بزرگترش به ترتیب ژاکمَن، کاترین، پیر و ژان(Jean) نام داشتند.
ژاک
چون نمیخواست فرزندانش در آینده وارد کارهای اقتصادی شوند اجازه نداد که آنها به
مدرسه بروند و خواندن و نوشتن بیاموزند. با این وجود ژان به کمک مادرش بعضی از
دعاهای کتاب مقدس را حفظ نمود.
شمال
فرانسه در آن زمان توسط انگلیسیها اشغال شده بود که با بورگینیونها متحّد بودند.
در جنوب کشور هم، ولیعهد فرانسه (دوفَن)
که
بعدها به اسم شارل هفتم تاجگذاری کرد، حکومت میکرد؛ ولی پادشاه
انگلستان، هنری پنجم حکومت وی را به رسمیت نمیشناخت زیرا
هنری بر طبق قرارداد
تروآ، مدعی حکومت فرزند خود بر فرانسه بود.
قرارداد
تروآ در سال ۱۴۲۰ بین هنری پنجم و شارل ششم، پادشاه فرانسه، به
منظور پایانِ جنگ صدساله و جبران کشتارِ نبرد آژنکور بسته شده بود. طبق شرایط این قرارداد،
ازدواج هنری پنجم با کاترین دو والوآ، دختر پادشاه فرانسه ایجاد شده بود تا
شاهزاده خانم جوان، حکومت پدرش را پس از مرگ وی بهدستآورد و اتحّاد همیشگیِ دو
پادشاهی را ایجاب کند. این قرارداد با مخالفت نجیبزادگان فرانسوی همراه بود،
چراکه دوفَن، دیگر به عنوان ولیعهد فرانسه شناخته نمیشد.
ژان دختری به شدت با
ایمان، پاکدامن، راستگو، پرهیزگار و مهربان بود. از اینرو همه اهالی دهکده او را
دوست داشتند. او دختری بود با موهایی تیره رنگ، قامتی متوسط و چشمانی درشت به رنگ
قهوهای (یا خاکستری). او چهرهای متبسم و صدایی دلنشین و زیبا داشت.
در اواسط تابستان سال ۱۴۲۴ یعنی زمانی که ۱۲ ساله بود هنگامی که در
باغ پدرش قدم میزد در سمت راست خود در کنار درختی قدیمی نوری خیره کننده را دید.
سپس صدایی مهربان و ملکوتی را شنید که او را خطاب میکرد. این صدا، صدای قدیس میشل
بود. او با ژان صحبت کرد و گفت که او باید پیش ولیعهد رفته و با کمک وی فرانسه را
نجات دهد. در روزهای بعد کاترین مقدس و مارگارت مقدس مرتب پیش ژان آمده و با او
صحبت میکردند. ژان تا ۴ سال با هیچکس راجع به
نداهای آسمانیاش سخنی نگفت. سرانجام در سال ۱۴۲۸ برای نخستین بار این
موضوع را با یکی از بستگانش در میان گذاشت تا بتواند به کمک وی به شهر وُکولور
رفته و پس از اخذ اجازه از فرمانده آن شهر به مقر ولیعهد در کاخ شینون برود.
ژان از همان ابتدا به
عنوان یک دختر شانزده ساله، خواهان خدمت در ارتش دوفَن بود، که به وی چنین اجازهای
داده نشد. یک سال بعد به وی اجازه داده شد که دوفن را در شینون ملاقات کند. او با پوشش
مردانهاش (گفته میشود که ژان دارک، تا آخر عمر به دستور نداها از پوشش مردانه
استفاده میکردهاست) به سوی شینون سفر کرد و توانست در آنجا شارل را که خود را
بین درباریانش پنهان کرده بود، پیدا کند و وی را از ماًموریتش مطلع سازد. بعد از اینکه
ژان توسط کلیسا بازجویی شد، شارل با نقشه او در مورد آزادی اورلئان موافقت کرد،
چرا که در آن زمان این شهر در محاصره انگلیسیها بود. دو تن از برادران ژان دارک
یعنی پیر و ژان نیز او را در نبردها همراهی میکردند.
ادامه دارد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر