۱۳۹۶ آذر ۱۴, سه‌شنبه

نخستین پادشاه زن كه ايران را به عدالت فراخواند- قسمت آخر


نخستین زن پادشاه ایران زمین! سیاست خارجی را آرامش بخشید
با مرگ «خسروپرویز» و در پی آن مرگ شک برانگیز «قباد دوم»، دوره ای ۶ ماهه آغاز شدکه پر از خونریزی،؛ جان طلبی و خونخواهی بود و اینگونه بود که مردم از آن همه ظلم و ستم ساسانیان به تنگ آمدند. در این روزها، «جوانشیر» بر تخت نشست اما اوضاع به گونه ای بود که سرادران و فرماندهان نظامی در یک شاهنشاهی آشوب زده و پریشان، هر یک مدعی تاج و تخت شده بودند و به رقابت با اشراف بر سر تاج شاهی می جنگیدند، در فاصله سال ۶۳۰ میلادی تا ۶۳۱ دست کم ۶ نفر خود را شاه نامیدند.
از خانواده «خسروپرویز» دیگر پسری باقی نمانده بود. دو دختر او «پوراندخت» و «آذرمیدخت» مانده بودند. برای بزرگان و موبدان زرتشتی چاره ای جز متوسل شدن به این اعضای باقیمانده از خانواده شاه سابق نمانده بود، در این زمان «پوراندخت» در «انشان» مستقر بود.

«پوراندخت» ۳۹ یا ۴۰ ساله بود که تاج شاهنشاهی را بر سر نهاد. می گویند «پوراندخت» قدی بلند داشت و زنی خوش رو بوده است. به جز آنچه در تاریخ بلعمی وط بری از او نقل کرده اند این زن را بیشتر از روی سکه هایی که ضرب کرد می شناسند.

گویی روزگارش چنان سریع به آخر رسیده که مورخان از ثبت آن بازمانده اند. با این حال، همان اندک ماه هایی که او بر تخت شاهی نشسته را دوره تحکیم قدرت سلطنت و بازسازی شاهنشاهی ذکر کرده اند. او با احترام پدرش، سکه هایی از طلا ضرب کرد که قابل استفاده برای عموم نبود. دستور داد تا روی آن چنین بنویسند که «پوراتن بازگرداننده تخمه ایزدان». او درباریان و مردم را فراخواد و خطاب به آنها گفت: «نیت خیر دارم و به عدالت فرمان می دهم

تصمیمی که نخستین زن پادشاه در ایران برای آرم کردن اوضاع در امور خارجی گرفت، اعلام صلح به رومیان بود. در واقع او با امضای پیمان صلح با رومیان، برای آرام کردن اوضاع داخلی زمان خرید.
«پوراندخت» که می دانست رومیان و مسیحیان به دلیل حمله پدرش به اورشلیم و بیت المقدس و تاراج کلیساهای آنها، خشمگین و دلخورند، برای تحکیم پیبمان صلفح، تصمیم گرفت کاری کند که مسیحیان تحت تاثیر آن قرار بگیرند.
به همین دلیل دستور داد تا کاروانی فراهم شده و سفیری از جانب او رهسپار دربار امپراتور روم شود. او دستور داد تا صلیب مقدسی را که توسط پدرش به غنیمت گرفته شده بود را به آنها بازگردانند.
در واقع به غنیمت گرفته شدن همین صلیب که مسیحیان معتقد بودند حضرت عیسی (ع) بر این صلیب بسته شده بود بهانه به دست آنها داده بود که نقشه حمله به ایران را در سر بپرورانند. با رهسپار شدن این سفیر بود که او فرصت یافت تغییراتی در نظام داخلی ایجاد کند و فرماندهان و سران ایالتی را به فرمان خود ارآورد.
زنی که عدالت را بازگرداند
ایرانیان روزهای تلخی را می گذراندند. خبر به قتل رسیدن ۱۸ شاهزاده به دست برادر، در همه جای ایران پخش شده بود، مردم دیگر از حاکمان دستور نمی گرفتند و بیشتر ساز خود را کوک می کردند.
از مالیات و خراج خسته شده بودند و با خود می گفتند برای چه باید به شاهانی خراج بدهند که به جای توجه به ملک و مملکت، به قتل و خونریزی خود مشغولند. این اخبار به گوش «پوراندخت» هم رسیده بود، بنابراین بعد از آنکه دستور داد تا سکه هایی به نام او ضرب کنند و از نظر اقتصادی ثروتی را بین بزرگان پخش کرد تا آنها را همراه خود کند دستوری داد تا مردم نیز به آرامش نزدیک شوند.
او نامه هایی به همه حاکمان محلی نوشت و به آنها دستور داد که بقایای خراجی که از زمانپدرش برعهده مرده مانده بخشوده شوند. همین دستور، در روزهایی که همه خبرهای ناخوش می شنیدند کافی بود تا مردم را به قضاوت درباره او وادارد، چنان که بگویند این زن اهل عدل و داد است.
سپس «پوراندخت» نامه های دیگری نوشت و آنها را این بار برای فرماندهانی که در نقاط مختلف مستقر شده بودند فرستاد. او خطاب به فرماندهان نشوته بود: «این پادشاهی را نه به کشتن و قتل دیگران می توان نگاه داشت و نه با سپاه و قدرت لشگریان، تنها با عدل و داد است که می توان به اداره امور پرداخت و با انصاف، آن را پایدار کرد.
پادشاه دادگر می تواند ملک را محافظت کرده و نگاه دارد و فرقی میان زن یا مرد بودن او نیست، پس امید دارم از من چنان عدالت و دادگستری و انصافت ببینید که هیچ کس تاکنون ندیده باشد
بدین ترتیب نخستین زنی که در ایران پادشاهی کرد، چنین کار خود را آغاز کرد، او دستورات دیگری هم برای بهبود اوضاع داخلی داد، تلاش کرد تا از اختیاراتس ران ایالت ها چنان بکاهد که بتواند فاصله طبقاتی و تبعیض ها را کم کند، دستور داد تا کسانی که قتل و جنایت و خونریزی هایی برای کسب قدرت کرده بودند دستگیر و محاکمه شوند و آنهایی که در قتل «اردشیر سوم» دست داشتند را محکوم به اعدام کرد.
همچنین بودجه ای برای ساماندهی و بهسازی پل های شاهنشاهی اختصاص داد و دستور داد تا با کشاورزان به خوبی و نیکی رفتار کنند تا آنها در آرامش به کار خود مشغول شده و تولید رونقی دوباره بگیرد.
آرامشی که دوام نیاورد
به هر حال سرنوشت این نبود که «پوراندخت» بتواند آشفتگی ساسانیان را بعد از آن همه قتل و خونریزی سامان دهد، گویی او نیز تاوان ظلم گذشتگان خود را می پرداخت.
 هنوز نتوانسته بود ثمره آثار تصمیماتی که برای ایران گرفته بود را بچیند که احوالش ناخوش شد. آنچه همه مورخان نقل کرده اند این است که «پوراندخت» به مرگ طبیعی از دنیا رفت. او نتوانست ۴۰ سالگی خود را ببیند.
 پايان


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر