مسعود رجوي:
… کاری که بازرگان بهلحاظ تئوریک کرده بود، این بود که سعی کرده بود نشان
بدهد که تضادی بین علم و اسلام وجود ندارد. اما هنر بنیانگذاران سازمان و
محمد حنیف، این بود که مبارزه انقلابی و ضدبهرهکشانه پیشه کردند، یعنی
مبارزهیی با مشی مسلحانه حرفهیی و تمامعیار. قبل از آنها در فرهنگ رایج
چنین چیزی وجود نداشت. یعنی هر کس در حاشیه کار و زندگیش، دست بهکار سیاسی
هم میزد و در حقیقت مبارزه جدی در کار نبود.
علاوه بر این، آنها به پیدا کردن عناصر انقلابی و تربیت کردن آنها در حد همان روزگار، همت گماشتند. در آن زمان جو غالب در بهترین صورت این بود که درس و دانشگاه و بعد هم شغل و تشکیل خانواده، جوانان را به خود مشغول میکرد و در غیرآنهم، فسادهای رایج زمان شاه، آنها را با خود میبرد.
علاوه بر این، آنها به پیدا کردن عناصر انقلابی و تربیت کردن آنها در حد همان روزگار، همت گماشتند. در آن زمان جو غالب در بهترین صورت این بود که درس و دانشگاه و بعد هم شغل و تشکیل خانواده، جوانان را به خود مشغول میکرد و در غیرآنهم، فسادهای رایج زمان شاه، آنها را با خود میبرد.
درخشش نام حنیف
اما از همه اینها مهمتر، این بود که
آنها یک دگم تاریخی را شکستند و پرده ارتجاع را از روی آرمان اسلام و توحید
برداشتند. در سرود 4خرداد، میخوانیم: «مجاهد غبار از رخ دین زدود» واقعاً
این سرود با تکتک کلمات و با تکتک حروفش درست و عاری از مبالغه است.
در آن روزگار جو غالب این بود که انقلابیبودن، یعنی مخالف خدا و ضدمذهب بودن! و ضمناً اعتقاد به اسلام داشتن، یعنی مدافع استثمار و مدافع طبقات بودن! حالا اگر نه فئودالیسم؛ بورژوازی یا خردهبورژوازی! این فرمول را که از قول بنیانگذارمان میشنویم «در زمینههای اقتصادی اجتماعی مرزبندی اصلی، نه بین باخدا و بیخدا، بلکه بین استثمارشونده و استثمارکننده است»، بهظاهر حرف سادهیی است. اما همه حرف در همین فرمول بود. درخشش و شکوه تاریخی، که در اسم حنیف متجلی است و بذر مجاهدین را کاشت، از همینجاست. یعنی که گروهی اندک، منهای هر گونه امکانات، یکچنین قدم تاریخی بزرگی برداشتند…
در مورد محدودیت امکانات باید یادآوری کنم که در سازمان آن روز، تنها کسی که شغلی نداشت، محمد حنیف بود، حتی سعید و اصغر تا به آخر کار میکردند و حقوق میگرفتند تا امور سازمان بچرخد.
خانه محمدآقا خانه شماره444 خیابان بولوار (الیزابت) بود. در سال48 مدتی مرا هم به آنجا بردند، دو تا اتاق بود در طبقه بالای یک آپارتمان، که همهچیز سازمان همانجا بود. چون نزدیک دانشگاه بود، اجارهاش اگر درست یادم مانده باشد، ماهانه 170تومان بود. قبل از من خیلی از برادران به آنجا رفته بودند و حالا نوبت هم خانگی من و بعد هم موسی با محمدآقا بود که از آن در پوست نمیگنجیدم.
در آن روزگار همهچیز با خودکار نوشته میشد. شبها مینشستیم نوشتهها، مقالات و تحلیلها را در نسخههای دستنویس کپی و تکثیر میکردیم. اولین روزی که صاحب یک دستگاه تکثیر الکلی شدیم، برایش همانقدر بها قائل بودیم که شما امروز برای تی72 بها قائلید! در سال48 بود که جزوههای دستنویس کتاب شناخت به شیوه پلیکپی تکثیر شد و صحافش هم خود محمدآقا بود، وقتی کار میکرد و خسته میشد، میآمد سراغ صحافی این کتابها و جزوات…
اگر آن جزوهها را حالا ببینید، شاید بگویید قابل خواندن نیست، ولی در آن زمان ما میگفتیم سازمان چقدر رشد کرده که چنین جزوههایی درست کرده است! اینها پیشرویهای کیفی آن زمان در زمینه امکاناتمان بود!
هرچه که جلو میرفتیم، میباید مسائل تئوریک بیشتری حل میشد، فرهنگ و ایدئولوژی جاذب و مسلط، مارکسیسم بود که زیر برق انقلابهای ویتنام، کوبا، چین و شوروی همهجا را فراگرفته بود. حالا انقلابیون مسلمان چطور میتوانستند هم منطق ارسطویی را رها کنند و سراغ منطق دیالکتیک بیایند و هم وارد بحث تکامل بشوند. آخر، رسم بر این بود که یک فرد مذهبی نباید تکامل بخواند، نباید ضداستثمار باشد، نباید وارد دیالکتیک بشود! تا اینکه سرانجام محمدآقا گروه ایدئولوژی را در سازمان تأسیس کرد و سری کتابهایی که خودش در این زمینه نوشت، اعم از شناخت، راه انبیا، تکامل و الیآخر… بیرون آمد…
در همین اثنا بحث استراتژی حول مبارزه مسلحانه و چگونگی آن درگرفت که در فاصله سالهای 47 و 48 و 49 جریان داشت. در سال49 هم جریان دوبی پیش آمد، تعدادی از اعضای سازمان که قرار بود برای کسب آموزشهای نظامی به پایگاههای فلسطین اعزام شوند، در تابستان سال49 در دوبی دستگیر شدند و دوبی میخواست آنها را تحویل رژیم بدهد. قضیه خیلی بغرنجی بود، چون اگر این تحویل صورت میگرفت، ممکن بود همهچیز لو برود. اما بعد از چندماه سرانجام به ترتیبی که میدانید هواپیمای اختصاصی رژیم را که برای تحویلگرفتن آنها به دوبی رفته بود، نرسیده به بندرعباس تصرف کردند و به عراق آوردند و سازمان مجاهدین لو نرفت.
در آن روزگار جو غالب این بود که انقلابیبودن، یعنی مخالف خدا و ضدمذهب بودن! و ضمناً اعتقاد به اسلام داشتن، یعنی مدافع استثمار و مدافع طبقات بودن! حالا اگر نه فئودالیسم؛ بورژوازی یا خردهبورژوازی! این فرمول را که از قول بنیانگذارمان میشنویم «در زمینههای اقتصادی اجتماعی مرزبندی اصلی، نه بین باخدا و بیخدا، بلکه بین استثمارشونده و استثمارکننده است»، بهظاهر حرف سادهیی است. اما همه حرف در همین فرمول بود. درخشش و شکوه تاریخی، که در اسم حنیف متجلی است و بذر مجاهدین را کاشت، از همینجاست. یعنی که گروهی اندک، منهای هر گونه امکانات، یکچنین قدم تاریخی بزرگی برداشتند…
در مورد محدودیت امکانات باید یادآوری کنم که در سازمان آن روز، تنها کسی که شغلی نداشت، محمد حنیف بود، حتی سعید و اصغر تا به آخر کار میکردند و حقوق میگرفتند تا امور سازمان بچرخد.
خانه محمدآقا خانه شماره444 خیابان بولوار (الیزابت) بود. در سال48 مدتی مرا هم به آنجا بردند، دو تا اتاق بود در طبقه بالای یک آپارتمان، که همهچیز سازمان همانجا بود. چون نزدیک دانشگاه بود، اجارهاش اگر درست یادم مانده باشد، ماهانه 170تومان بود. قبل از من خیلی از برادران به آنجا رفته بودند و حالا نوبت هم خانگی من و بعد هم موسی با محمدآقا بود که از آن در پوست نمیگنجیدم.
در آن روزگار همهچیز با خودکار نوشته میشد. شبها مینشستیم نوشتهها، مقالات و تحلیلها را در نسخههای دستنویس کپی و تکثیر میکردیم. اولین روزی که صاحب یک دستگاه تکثیر الکلی شدیم، برایش همانقدر بها قائل بودیم که شما امروز برای تی72 بها قائلید! در سال48 بود که جزوههای دستنویس کتاب شناخت به شیوه پلیکپی تکثیر شد و صحافش هم خود محمدآقا بود، وقتی کار میکرد و خسته میشد، میآمد سراغ صحافی این کتابها و جزوات…
اگر آن جزوهها را حالا ببینید، شاید بگویید قابل خواندن نیست، ولی در آن زمان ما میگفتیم سازمان چقدر رشد کرده که چنین جزوههایی درست کرده است! اینها پیشرویهای کیفی آن زمان در زمینه امکاناتمان بود!
هرچه که جلو میرفتیم، میباید مسائل تئوریک بیشتری حل میشد، فرهنگ و ایدئولوژی جاذب و مسلط، مارکسیسم بود که زیر برق انقلابهای ویتنام، کوبا، چین و شوروی همهجا را فراگرفته بود. حالا انقلابیون مسلمان چطور میتوانستند هم منطق ارسطویی را رها کنند و سراغ منطق دیالکتیک بیایند و هم وارد بحث تکامل بشوند. آخر، رسم بر این بود که یک فرد مذهبی نباید تکامل بخواند، نباید ضداستثمار باشد، نباید وارد دیالکتیک بشود! تا اینکه سرانجام محمدآقا گروه ایدئولوژی را در سازمان تأسیس کرد و سری کتابهایی که خودش در این زمینه نوشت، اعم از شناخت، راه انبیا، تکامل و الیآخر… بیرون آمد…
در همین اثنا بحث استراتژی حول مبارزه مسلحانه و چگونگی آن درگرفت که در فاصله سالهای 47 و 48 و 49 جریان داشت. در سال49 هم جریان دوبی پیش آمد، تعدادی از اعضای سازمان که قرار بود برای کسب آموزشهای نظامی به پایگاههای فلسطین اعزام شوند، در تابستان سال49 در دوبی دستگیر شدند و دوبی میخواست آنها را تحویل رژیم بدهد. قضیه خیلی بغرنجی بود، چون اگر این تحویل صورت میگرفت، ممکن بود همهچیز لو برود. اما بعد از چندماه سرانجام به ترتیبی که میدانید هواپیمای اختصاصی رژیم را که برای تحویلگرفتن آنها به دوبی رفته بود، نرسیده به بندرعباس تصرف کردند و به عراق آوردند و سازمان مجاهدین لو نرفت.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر