![]() |
ايران- مقاومت و پايداري مجاهدين از زبان صابر سيداحمدي |
براي روشن شدن حقايق لازم است كمي بهعقب برگردم:
مدتي
بعداز شهادت عموهايم سراغ مادر بزرگم رفتم ـ كه البته آن موقع تلقي ام اين
بود كه مادرم مي باشد ـ و از او خواستم بهانبوهي سؤال و ابهامي كه در ذهن
كوچكم ايجاد شده بود، برايم توضيح دهد، مادر گفت: «وقتي كمي بزرگتر شدي
برايت ميگويم…»! هرچه قدر كه اصرار كردم بهمن جواب نداد تا بعد از
اينكه10 ساله شدم مجددا بهسراغش رفتم و گفتم بچه ها و همكلاسيهايم مرا از
بابت سن و سال تو اذيت ميكنند، گفت: «اشكالي ندارد بچه هستند بعد خودشان
ميفهمند كه اشتباه كردهاند.» گفتم چه چيزي را از من پنهان ميكني… ؟ ديگر
طاقت نياورد و گفت: «بنشين تا برايت بگويم».
مادربزرگ
گفت: «پسر جان، مادر، دائي و عموهايت را همين آخوندها كه ميبيني كشته اند و
پدرت را هم آواره كردهاند…» ميان صحبتش پريدم و گفتم پس تو كيِ من هستي؟
در حاليكه چهرهاش برافروخته از اوج عواطف انساني بود، گفت: «من مادر، پدر،
برادر و خواهر تو هستم» در ادامه مرا در آغوش گرفت و گفت: «وقتي كه تو را
بعد از 5 سال دربدري پشت درِ زندانهاي اوين و قزلحصار و گوهردشت و يتيم
خانه ها، بالاخره پيدا كردم، بهخدا قول دادم كه هر چيزي را كه دارم برايت
بگذارم هر كاري را كه براي بچه هاي ديگرم نكردم براي تو چند برابر انجام
بدهم…» به اين ترتيب فهميدم كه مادربزرگ در آن دوران چه فشاري را تحمل كرده
و تا كجا سينة پرمهرش را سپر بلاي من كرده بود تا زير فشارهاي جانكاه نبود
ِپدر و مادر، سرپا بمانم كه از اين بابت تا ابد مديونش خواهم بود و متعهدم
كه راه و آرمان او و فرزندان دلاورش را تا رسيدن بهفرجام نهايي كه در
سرنگوني رژيم ضدبشري آخوندي سمبليزه ميشود ادامه دهم.
از آنجايي كه
شعله آن حماسه و چگونگي شهادت مادرم هميشه در ذهنم بود، اينبار بهسراغ
پدرم، مجاهد شهيد سيد علي سيداحمدي در اشرف رفتم و خواستم آنچه را كه
ميداند برايم توضيح بدهد. ابتدا تمايلي نداشت كه در رابطه با اين موضوع
توضيحي بدهد و ميگفت كه همانقدر كه شنيدهاي كافي است اما خلاصه با اصرار
زيادم قبول كرد كه اين موضوع را برايم بازگو كند.
نميدانم
آن لحظه را چگونه توصيف كنم ولي احساسم اين بود كه پدرم خيلي راغب
بهتشريح آن صحنهها نبود و نميخواست تمام آنچيزي كه من ميخواستم بشنوم
را بهمن بگويد ولي بههرحال با اصرارمن با تمام جزئيات آنروز را برايم
بهصورت كامل تعريف كرد و من هم از آنجايي كه خيلي مشتاق شنيدن بودم اصلا
متوجه گذر زمان نشدم. از جمله گفت: «…روز قبل از حمله دژخيمان، نسبت
بهتحركاتي كه وجود داشت مشكوك شده بوديم و از آنجا كه حماسه 12 ارديبهشت
را هم گذرانده بوديم، لذا براي هر احتمالي آماده بوديم و براي آن تمرين و
مانور كرده و براي هر كس محلي مشخص شده بود حتي براي بچههايي هم كه در
خانه بودند طرح داشتيم و آنرا تبديل بهروش جاري كرده تا اينكه بتوانيم
ضربهاحتمالي را دفع و اگر هم مجبور بهمقاومت تا آخرين لحظه شديم، بتوانيم
بيشترين تلفات را از دشمن بگيريم…»
در
خلال اين گفتگو و بازگو كردن خاطرات، ميتوانستم از روي چهرة پدرم فشاري
را كه تحمل ميكرد حدس بزنم كه چرا هيچوقت تمايل نداشت آنرا براي من بيان
كند چون در آن حماسه تا ساعاتي قبل در كنار ياران و همرزمانش بود و اكنون
بايد شاهد صحنه شهادت تمامي آنها باشد و هميشه از اينكه در لحظه شهادت در
كنارشان نبوده تا با آنها رستگار شود، متأسف بود. البته من هم بعداً در
مقاطع مختلف اين موضوع را بهخوبي با گوشت و پوست خود لمس كردم و توانستم
لحظاتي كه پدرم در آنموقع داشت را حس كنم.
سيد
در ادامة خاطراتش گفت: «…همهاش در ذهنم اين بود كه تو هم در آنخانه
بههمراه ديگر ياران، شهيد شدهاي تا اينكه بعد از 4 سال فهميدم كه تو را
بهزندان بردهاند و از اين بابت خيلي خوشحال بودم و كمي از دردهايم در آن
لحظه التيام يافت…» از او پرسيدم چه شد كه من زنده ماندم؟ برايم توضيح داد:
«.. طرح ما در قبال بچهها اين بود كه آنها را در وان حمام كه تقريبا محل
امني بود پنهان ميكرديم و با تختهاي كه از قبل ساخته بوديم روي وان را
طوري ميپوشانديم كه هم محل ورود هوا داشته باشد و هم اينكه چيزي روي سر
بچهها ريخته نشود و علت اينكه آسيبي بهتو نرسيد هم رعايت همين موضوعات
بود…»
از آنجاكه يكي
از انگيزههاي اصلي در انتخاب مبارزه و پيوستنم بهارتش آزاديبخش ملي
ايران، همين حماسه و شهداي سرفراز آن است، در سالگرد اين روز كه خيلي برايم
عزيز است، هميشه آن را روز تجديد عهد با شهدا و يادآور سوگندها و تعهداتم
بهخدا و خلق در مسير مبارزهام قرار دادهام. اگر چه در هر سر فصلي تجديد
عهد با شهدا و يادآوري سوگندها و پيمانها براي هر رزمندهاي فرابرنده
است، اما من بهطور خاص در اين روز بيش از هر زمان ديگري بهخودم راهي را
كه انتخاب كردهام يادآوري ميكنم و اينكه تنها حقي كه ميتوانم داشته باشم
اين است كه فقط بهاين فكر كنم كه چگونه ميشود جاي تك بهتك آن قهرمانان
را پر كرد و بهجاي آنها مسئوليت پذيرفت و همانند آنها بدهكار بود و ديگر
اينكه هرگز اجازه ندهيم نه تنها ذرهاي از اين خونها بههدر برود بلكه
بهثمر نهايياش هم برسد و تأكيد ميكنم براينكه تحقق آرمان اين شهدا كه در
سرنگوني رژيم پليد آخوندي خلاصه ميشود، وظيفه و مسئوليت نسل ماست و بي
ترديد آن را محقق ميكنيم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر