۱۳۹۵ اردیبهشت ۵, یکشنبه

اول ارديبهشت59 خاموشي سهراب، بوي هجرت مي آيد بايد امشب بروم

حرفها دارم / با تو ای مرغی که می‌خوانی نهان از چشم / و زمان را با صدایت می‌گشایی

ايران- سهراب سپهری در مهرماه 1307 در کاشان متولد شد و قبل از کودتای 28مرداد، در خرداد 1332 دوره نقاشی دانشکده هنرهای زیبا را به پایان رسانید.

سهراب ابتدا در دهه 1330 به‌عنوان نقاشی نوپرداز به شهرت رسید، کار شعر را هم از همان ایام آغاز کرده بود. نخستین مجموعه شعر او ”مرگ رنگ“ در سال 1330 به چاپ رسید.

علاقه سهراب به شعر و نقاشی به موازات هم رشد یافت، چنان‌که پا به ‏پای مجموعه شعرهایی که از او به چاپ می‏رسید، نمایشگاههای نقاشی او هم در گوشه و کنار تهران برپا می‏شد و او گاهی در کنار این نمایشگاه‏‌ها، شب شعری هم ترتیب می‏داد.

سهراب سفرهای زیادی به شرق و اروپا داشت و به شهرهایی چون رم، آتن، پاریس، قاهره، هند و توکیو مسافرت کرده بود و با مکاتب فلسفی و فکر و اندیشه در این دیارها آشنا شد. توجه او به طبیعت، هم در نقاشی و هم در شعر کاملاً پیداست.

علاقه سهراب به هنر و مکتب‏های فلسفی شرق دور، معروف است. این علاقه را وی با آگاهی توأم کرده بود. او به مطالعه در فلسفه و ادیان، بسیار علاقه‌مند بود.

سهراب ابتدا در دهه 1330 به‌عنوان نقاشی نوپرداز به شهرت رسید، کار شعر را هم از همان ایام آغاز کرده بود. نخستین مجموعه شعر او ”مرگ رنگ“ در سال 1330 به چاپ رسید.

”زندگی خواب‏ها“ را در سال 1332 و ”آوار آفتاب“ و ”شرق اندوه“ هر دو را به سال 1340 عرضه کرد. در این مجموعه‌های نخستین او گه‌گاه طنین صدای نیمایوشیج به گوش می‏رسید؛ اما مجموعه‌های بعدی یعنی ”صدای پای آب“’، ”’مسافر“ و به‌ویژه ”حجم سبز“ که در سال 1346 انتشار یافت، هیچ صدایی جز صدای آشنای خود او نیست؛ هر چند در واپسین شعرهای سپهری رنگی از زبان اندیشه فروغ دیده می‌شود.

مجموعه‌این هفت کتاب به همراه یک کتاب دیگر او به نام ”ما هیچ، ما نگاه“، که قبلاً نیز منتشر شده بود، در سال 1356 یک جا در مجموعه‌یی با عنوان “هشت کتاب“ به چاپ رسید که بعد از آن بارها تجدید چاپ شده است.

سهراب سپهری در میان انبوه شاعران نیمایی پیش از انقلاب، شاعری استثنایی بود که از همه جنجال‏های آن ایام پا کنار کشید. او برای بسیاری، بهترین نمونه یک هنرمند واقعی بود. انسانی وارسته که به استعداد و توانایی ذاتی خویش تکیه داشت، تنها زیست و در این تنهایی از نیرنگ، دورویی و تقلب دور بود. گویی تمام فضیلت‏های یک هنرمند اصیل و نجیب ایرانی را در خود داشت.

سهراب سپهری روز اول اردیبهشت ماه 1359 در اثر ابتلای به بیماری سرطان خون درگذشت. شاعری که شعر وی حاوی فضیلت‏های گم شده انسانی است.

از یک پنجره تا رستاخیز حادثه

از پشت یک یا دو پنجره که به جاده، به درختان و به شاخساران در نیایش «هشت کتاب» نگاه کنی، در یادداشتهای آنی و لحظه‌ای‌ات می‌نویسی که: شعر سهراب پاسخ عاجل به حادثه نیست! این نگاه، عجولانه و نرسیدن به بلوغ فکر است و از درختان باغ، میوه کال چیدن.
در سال هزار و سیصد و سی، «مرگ رنگ»، پاسخ عاجل سهراب به حادثه نبود. صدور شناسنامه فکری بود در گواهی‌خانه بامدادی از تاریخچه زمان. میلاد حضوری بود و پاسخ به رسالت سؤالی که «خانه دوست کجاست؟» این پرسش و این آغاز را «در فلق بود که پرسید سوار»...

کتاب «مرگ رنگ»، تجربه‌های شعری سهراب و قدم زدن در باغ تصویرها و وزنهای نیمایی است. در این کتاب، هنوز باد‌های اساطیری، درختان فکر و نگاه و تخیل سهراب را دچار تلاطم و جنبش‌های خیال‌انگیز و توفانی نکرده‌اند: «می‌خروشد دریا / هیچ‌کس نیست به ساحل پیدا / مانده بر ساحل / قایقی ریخته شب در سر او / پیکرش راز رهی ناروشن / برده در تلخی ادراک فرو. / موجی آشفته فرا می‌رسد از راه که گوید با ما / قصه یک شب توفانی را». (از شعر سرگذشت)

«مرگ رنگ» سهراب، با زنده شدن و بیداری پرسشی، بسته می‌شود و پنجره‌ای گشوده و زمانی دیگر آغاز می‌گردد: «شب از وحشت گرانبار است / جهان آلوده خواب است و من در وهم خود بیدار: / چه دیگر طرح می‌ریزد فریب زیست / در این خلوت که حیرت، نقش دیوار است؟» (از شعر وهم)

«حرفها دارم / با تو ای مرغی که می‌خوانی نهان از چشم / و زمان را با صدایت می‌گشایی / و نشاط زندگی را از کف من می‌ربایی». (از شعر با مرغ پنهان)
کرهای سهراب، از دهلیزهای وحشت و زهرخندهای زمانه، یادداشت و نشانه‌ها برمی‌دارند. این‌ نشانه‌ها، بارقه‌ها و صاعقه‌های کشف «فریب زیست» هستند. این رفت و آمدها، این گشت و تماشاها، این کشف و شهودها، آینه‌ای برابر منجلاب وحشت و زهرخندهای زمانه می‌گذارند و به رستاخیز حادثه‌ای می‌انجامند: «از پی نابودی‌ام، دیری‌ست / زهر می‌ریزد به رگ‌های خود این جادوی بی‌آزرم... / نقشه‌های او چه بی‌حاصل / او نمی‌داند که روییده است / هستی پر بار من در منجلاب زهر / و نمی‌داند که من در زهر می‌شویم / پیکر هر گریه، هر خنده / در نم زهر است کرم فکر من زنده / در زمین زهر، می‌روید گیاه تلخ شعر من». (از شعر سرود زهر)
احمد شاملو در «حرفهای شاعر» ـ مصاحبه با مجله فردوسی، 1345 ـ می‌گوید: «نثر، عکس سیاه و سفید است؛ نظم، عکس رنگین. آنگاه به نقاشی می‌رسیم که شعر است».

در شعر سهراب: عناصر طبیعت در شعر جریان دارند. / اشیاء و رنگها آمیخته با حواس پنجگانه آدمی‌اند و حسّ‌آمی‌زند. / نگرش اسطوره‌ای و عرفانی لطیفی، شاعر را به شناخت اجزای حیات می‌برد. این نگرش، به همه‌چیز معنا و رسالت می‌بخشد. / گاه در شعر سهراب شاهد «بی‌وزنی» هستیم. بی‌وزنی برای خالی شدن از «خود» تا شناختن «هستی» : «به سراغ من اگر می‌آیید، / پشت هیچستانم. / پشت هیچستان جایی است / که خبر آرند، از گل وا شده دورترین بوته خاک... / آدم این‌جا تنهاست / و در این تنهایی، سایه نارونی تا ابدیت جاری‌ست». (واحه‌ای در لحظه)

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر