وقتی
داستان خودکشی فریناز عزیز را شنیدم بی اختیار یاد سالهایی افتادم که رژیم
خمینی بی امان کردستان را می کوبید، زن و بچه های کُرد همه آواره و دربدر شده
بودند. نازنین زنان کُرد و کودکان و نوجوانان همان گلهای بازنشده سرزمین زیبای کردستان ...
آنوقتها
من هم سنی نداشتم. فقط می دانم که ازبس رژیم ضدبشر خمینی کردستان را از شهر ما می
کوبید ما شب و روز نداشتیم.
یک روز
من داشتم از مدرسه برمیگشتم که دیدم ماشین نظامی سپاه پاسداران انبوه زنان و
کودکان کُرد را پیاده می کند که سوالم شد که اینها را از کجا آورده و هدفش چیست؟
همین
موضوع توی ذهنم بود که زن همسایه مون به مادرم گفت: خبر را شنیده اید؟ میگن که
زنان آواره کردستان که برای کمک گرفتن به خانه هایی مراجعه کرده بودند یکی از این
خانه ها که مربوط به یک مزدور سپاه بوده به یک دخترجوان تجاوز کرده و وی در وضعیت
بدی بسر می برد و ... علیرغم اینکه سنی نداشتم ولی سرم سوت کشید.
ای بابا
ما انقلاب کرده ایم که هر قوم و ملیتی سروسامون بگیره الآن آواره شده اند که هیچ،
از دست پاسداران خمینی نیز در امان نیست. این خیلی تو دلم مانده بود و همه اش
میخواستم یکروز یکی از این زنان عزیز و آواره را ببینم و حرف دلم را به آنها بزنم
که ببین اینهایی که با شما اینکارها را کرده و میکنند ما نیستیم آنها مزدوران
خمینی هستند. آنها ضد مردم و ضد دین هستند.
بین راه
مدرسه که به خانه برمیگشتم دیدم تعدادی جمع شده اند که فهمیدم خبری شده نزدیک رفته
و دیدم چند نفر از این زنان و کودکان هستند که مردم برای کمک به آنها جمع شده اند
که یکی از زنان داشت می گفت که وقتی شهرمان درکردستان بمباران شد همه در خانه بودیم که
خانه با خاک یکسان شد خواهرم چیمن و پدرومادرم کشته شدند و من آواره و
دربدر... بعد یکی از مردان دلیر در جمع فریاد زد کُرد وعجم فرقی نیه ... که همه
تحسینش کردند.
باشد
همین مردم غیور در سراسر شهرهای سنندج، میاندوآب، بوکان، سقز، بپا خیزند و بر
علیه خامنه ای خون آشام تحت نام ولی فقیه قیام کنند و انتقام فرینازها و چیمن ها
را بگیرند و اجازه ندهند که مأموران و پاسداران خامنه ای با دست باز به هر جنایتی
اقدام کنند و تقاص آن را پس ندهند.
بله این
حکومت خامنه ای خون آشام همان اصل و نصب خمینی جانی خون آشام است که هیچ روز و شبش
بدون خون ریختن به پایان نمی رسید.
ای مرگ
بر این رژیم ددمنش و ضددین و مذهب
درود بر
هموطنان عزیزم در کردستان که خیلی دلم میخواد که بار دیگر آن سرزمین زیبا، آن
مهاباد که به لاله های خونین و عاشقش معروف است و با آن سدنوروز مهرش که هیچوقت
نمی توانم فراموش کنم و نخواهم کرد.
دلم
برای انتیها، پریسیما، زبیده، ثریا، سهیلا و ... هم تنگ شده با همه بازگوشیهایی
که در کوچه با هم داشتیم تنگ شده، با همه شور و شوق بچگی مون ولی هیچوقت کُرد و
عجم را احساس نمی کردیم چون برای ما فقط شرافت وانسانیت و دوستی مهم بود و بس.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر