وقتی
عکسهای کودکان کار و محروم را دیدم بی اختیار یاد همکلاسی که داشتم افتادم. دختر خوب و
فعالی بود و همه اش سعی اش این بود که درس بخواند.
ولی
وقتی قیافه معصوم او را نگاه می کردی انگار درد و رنج سالیان کارگری و فقر و
بدبختی روی دوشش است. اسمش حکیمه بود. سفیده چشمانش به زردی می گرایید، رخسار و دندان
هایش نیز به همین رنگ علیرغم اینکه سن زیادی نداشت ولی انگار کوهی از درد و رنج
زندگی را با خود حمل می کرد. یک روز به همان سادگی یک نوجوان پرسیدم حکیمه تو دوست
نداری دندانهایت را مسواک بزنی؟ سرش را پایین انداخت و با من من گفت: میدونی من
آقام ... گفتم چت شده، ادامه داد من آقام کارگر است و بهم قول داده که اگر آخر ماه
حقوقش را بگیرد برایم یک مسواک بگیرد و تازه ممکن است یک چفت چکمه پلاستیکی هم
برایم بگیرد که دیگر جورابهایم خیس نشود. علیرغم اینکه سنی نداشتم ولی احساس کردم
تمام وجودم برای این دوست سوخت. یاد سوالهای کودکانه و ذهنی خودم افتادم که این
حکیمه چقدر درس می خواند و ... انگار همه چیزش همین درس خواندن است. بعد همین سوال
را ازش پرسیدم گفت: میخوام آنقدر درس بخوانم تا بتوانم دو کلاسی یکی بکنم تا
سریعتر بتوانم به جایی برسم که به آقام کمک کنم که خیلی تحسینش کردم و گفتم خوش به
حال آقات که چنین دختری دارد.
فردا
صبح دیدم که حکیمه یک بسته ای را از کشوی نیمکتش برداشته و خیره شده و لبخند بر
لبان بی رنگ نقش بسته بود. راستی آن بسته چی می توانست باشد؟ مسواک، چکمه، یا یک روسری
گرم که گوشهایش از سرما قرمز نشود و یا یک ژاکتی که استخوانهای حکیمه را که همیشه
می لرزید آرامش بدهد.
هر بار
اعتراضات کارگری، اخراج ها و ظلم و ستمی که بر این قشر جامعه توسط حکومت خامنه ای
خون آشام تحمیل می شود، فرزندان هر کدام از این کارگران را یک حکیمه می بینم. بله
همه کودکان کارگران زحمتکش نامشان حکیمه است.
پس بایستی دست به دست هم داده و هرجایی که اثری از سرکوب و اختناق است، قیام
کنیم و از طرف دیگر هرچه ماموران مزدور سپاه پاسداران و نیرویهای سرکوبگر انتظامی و سایر مزدوران مثل وزارت
اطلاعات است را در هرجا و مکانی هستند را به سزای اعمال خود برسانیم.
#روز_جهانی_کارگر
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر