شرف زن ایرانی در صحنه نبرد
درخشش زنان مجاهد در فروغ اشرف
همانطور که صبا هفت برادران در آخرین نفس به همرزمانش گفته بود
«ما تا آخرش ایستاده ایم، تا آخرش می ایستیم».
لحظه ای که نیروهای پلید و خون آشام شب به خیال خام خودشان می خواستند بر سپیده صبح سحر چیره شوند من یکی از شاهدین صحنه بودم. صحنه ای که زنان مجاهد چون الماسی درخشیدند و شب تیره را به جنگ فرا خواندند.
از صبا هفت برادران که چه خوش درخشید و همانطور که پدرمجاهدش میگوید:
در آن سفر آخرین که با صبای مجروح به سمت بغداد میرفتیم جایی که مزدور
عراقی خامنهای مرا صدا زد تا شانس نظام را برای کندن دو مجاهد از مقاومت،
به قیمت گروگان گرفتن عواطف «پدر» برای جان «فرزند» با پیشنهاد معالجه فوری
صبا به شرط... بیازماید، وقتی پاسخ مزدور را دادم صبا پرسید: چی میگفت؟
به او گفتم. مخصوصاً هم گفتم. چون در آن صحنه هم «پدر» باید انتخاب میکرد و هم «فرزند». در کمال شگفتی صبا گفت: بابا چرا نزدی توی دهنش؟
در دلم نفس راحتی کشیدم. به آن فرزند انقلاب مریم رجوی، ایمان آوردم. دیدم که در نگاه آرامش چیزی را در افق دورتر میبیند والا جان شیرین، چیزی نیست که به این «آسانی» بشود از آن دل کند.
به او گفتم. مخصوصاً هم گفتم. چون در آن صحنه هم «پدر» باید انتخاب میکرد و هم «فرزند». در کمال شگفتی صبا گفت: بابا چرا نزدی توی دهنش؟
در دلم نفس راحتی کشیدم. به آن فرزند انقلاب مریم رجوی، ایمان آوردم. دیدم که در نگاه آرامش چیزی را در افق دورتر میبیند والا جان شیرین، چیزی نیست که به این «آسانی» بشود از آن دل کند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر