زنی که از بذل و بخشش بی حدومرزش در تنگدستی درگذشت
وصیتنامه پرافتخار قمرالملوک وزیری من مرده ام اما خاطره حیات هنریام نمرده است. وقتی که تو، این درد دلهای مرا میخوانی، من زیر خروارها خاک سرد و سیاه خفته ام. دیگر از حنجره خشکم صوتی بر نمیخیزد و دنیایم تاریک و خاموش است اما روحم عظمتش را از دست نداده و هنرم را بنده زور و زر و خیانت نکردم. مطمئنم کسی بعد از مرگم، از من بدگویی نمیکند. من هیچ ثروتی ندارم، اما دلهای یتیمانی را دارم که به خاطر مرگم از غم مالامال میشوند. چشمهایی را دارم که در فقدانم اشک می ریزند. همان هایی که با پولم پرورش یافتند، شوهر کردند، داماد شدند و به جای اینکه جایشان در مراکز فساد و زندان باشد، انسانهای خوشبختی هستند. بعضیها میگفتند: ما باید هرچه بیشتر پول بگیریم تا قمر نشویم. نمیدانند که کنسرتهایم با آن چنان استقبالی روبرو میشد که مردم از در و دیوارش بالا میرفتند و بلیط ها را به 10 برابر قیمت میخریدند. اما تمام آنچه را که میگرفتم به موسسات خیریه و دارالایتام میبخشیدم که برایم لذتی وصف نشدنی داشت. شبی نزدیک خانه ام مردی را دیدم که به دیوار تکیه داده و چشمانش پر اشک است. گفتم مرا میشناسی ؟ اشکهایش را پنهان و گ...