ایران – کارگران - دوباره ایران را با دستهای پینه بسته آباد خواهیم کرد
آقام کارگر کوره پزخانه بود. من و خواهرم نیز سنی نداشتیم ولی می دیدیم که همه هم و غم آقام این بود که ما را به جایی برسونه که مثل خودش در فقر و بدبختی دست و پا نزنیم. خیلی زحمت می کشید. با جون کندن هاش برای بزرگ کردن ما پوست و استخوان شده بود و هر طوری شده ما را به مدرسه فرستاد و نان و پنیری سر سفره مون می آورد. یادمه خوب یادمه اون قدیما پدرم امیدی داشت توی باغچه اش همیشه گل اطلسی می کاشت وقتی که پدرم از آجرزدن برمی گشت مادرم با دستای کوچک خود سفره پارچه ای را پهن می کرد خواهرم با چشمای گریون خود با یه لقمه نون شب تا صبحو سر می کرد یادمه خوب یادمه اون قدیما پدرم امیدی داشت توی باغچه اش همیشه گل اطلسی می کاشت اصلاً نمیدونم چرا بی اختیار یاد اون روزا افتادم. آخه پدرم شیره جونش را گذاشت برای ما که بتونیم مدرسه بریم و مثل خودش در فقر و بدبختی غوطه نخوریم. نمیدونست که آخوندها که بیان تحصیل کرده ها هم کار گیرشون نمیاد و مثل من ... الآن با وضعیت خرابی که دارم با یه کلیه و هزار مصیبت که خانه نشین خانه کرایه ای شده ام و نمی دانم چطور به چشم همسرم که صبح تا شب ک...