۱۳۹۶ بهمن ۷, شنبه

انقلاب ۵۷ چی بود!؟ چی شد!؟ قسمت ششم

دارودسته خميني در نجف دهه 40

انزوای فرهنگی خمینی
و مطرود بودن ”نظریات ولایی“‌ اش تا ماهها پس از ورود به ایران انقلاب
جالب‌تر از پیروان و مقلدین خمینی، خود خمینی است که او هم در همان سالها و حتی همان گاهی که (چه در سال 48 و چه در سال 50 یا 54) مشغول درس و بحث پیرامون حکومت اسلامی و باز کردن جعبة مارگیری ولایت‌فقیهش در حوزه‌های آخوندی نجف بود، اساساً از بیان محتوای آنچه که تابلویش را داشت بالا می‌برد، هیچ چیز نمی‌گفت. هیچ چیز به استثنای یک نکته که هنگام تنه زدن به مجاهدین، پس از خیانت اپورتونیستها گفت!

خمینی در یکی از جلسات درسش در نجف در مهرماه 56 ضمن گرفتن پاچه مجاهدین، از توحید آنها ”غلط “ گرفته بود که: ”حالا یک دسته‌یی پیدا شده که اصل تمام احکام اسلام را می‌گویند برای این است که یک عدالت اجتماعی پیدا بشود؛ طبقات از بین برود. اصلاً اسلام دیگر چیزی ندارد‌ ، توحیدش هم عبارت از توحید در این است که ملتها همه به‌طور عدالت و به‌طور تساوی با هم زندگی بکنند؛ یعنی، زندگی حیوانی علی‌السواء، یک علفی همه بخورند و علی‌السواء با هم زندگی کنند و به‌هم کار نداشته باشند؛ همه از یک آخوری بخورند…» خمینی در سخنرانی خودش همچنین گفته بود: «می‌گویند: اصلاً مطلبی نیست اسلام آمده است که آدم بسازد یعنی یک آدمی که طبقه نداشته باشد دیگر، همین را بسازد، یعنی حیوان بسازد. اسلام آمده است که انسان بسازد، اما انسان بی‌طبقه» (کتاب کوثر ج1 ص 287).
او البته با این حرفها داشت نفراتش را در برابر آموز‌هها و فرهنگ مجاهدین، آب بندی می‌کرد! اما حالت قیافة همین خمینی وقتی در بدو ورودش به تهران، در همان فرودگاه مهرآباد و در خیر‌مقدم رسمی، با عباراتی مورد استقبال قرار گرفت که خودش در حوزه نجف آن را حیوانی!؟ نامیده بود، باید خیلی جالب بوده باشد. دانشجوی هوادار خمینی که اتفاقاً دست‌چین شده کمیته آخوندی استقبال از خمینی بود، در خطابة کوتاهش با امید به بنای ”جامعه توحیدی! “ از خمینی استقبال کرد! (عجب افتضاحی؟!) چهره خمینی در آن لحظه باید خیلی دیدنی بوده باشد چرا که با همان کلمات و فرهنگی داشت مورد استقبال میلیونها ایرانی قرار می‌گرفت که درست پاییز سال قبل، حضرتش به خیال خود ”پنبة “ آن را زده بود و در ضدیت با مجاهدین خلق گفته بود: ”توحید“ و ”جامعه توحیدی“ یک مقوله حیوانی است!

آن دانشجو البته یکی از عناصر باند مؤتلفه و دیگر اضداد آن روزگار مجاهدین بود و متنش را قریب به احتمال باید همان مطهری و امثالهم برایش نوشته و به دستش داده بودند! اما جو انقلابی جامعه و گستردگی فرهنگی که مجاهدین ایجاد کرده بودند آن چنان بود که حتی هنگام ورود خمینی با چند میلیون استقبال کننده هم، هنوز جایی برای خزعبلات فرهنگ متعفن ولایی‌اش وجود نداشت. (اصل خیرمقدم آن دانشجو را می‌توانید در جلد 5 کتاب کوثر بخوانید).

باری، تصاویر واقعی انقلاب و شعارها و خواسته‌ها و مطالباتش را می‌توان از خلال همین واقعیتها به نیکی دریافت. گرچه که اطلاعات و داده‌های آن ”ابر اینترنتی“ کماکان به قوت خود باقیست.
به هر حال، هرچه در ”روزشمار“ آخرین سال منتهی به انقلاب 57 (مشخصا سال 57 و نه حتی سال 56!) جلوتر بیاییم (به آرشیو روزنامه‌های رسمی و غیررسمی و اپوزیسیون آن روزها نگاه کنیم یعنی وقتی که دیگر انقلابی بودن خرج چندانی نداشت) میدان دار شدن آخوندها بیشتر و بیشتر به چشم می‌خورد، تا بعد از 17شهریور 57 که همه چیز با سرعتی حیرت انگیز، شروع به تغییر می‌کند و شعارهای آخوندی و بعد هم اصطلاح ”جمهوری اسلامی“ سر و کله‌اش پیدا می‌شود اما با اینهمه، باز هم هیچ، هیچ، هیچ اثری از آثار مقوله‌یی به اسم ”ولایت فقیه و قصاص “ و این قبیل مزخرفات و متعلقات مرگبارش هرگز! هرگز! در پهنه سیاسی ایران دیده نمی‌شود تا برسیم به چند ماه پس از جلوس خمینی به کرسی قدرت و شعبده مجلس خبرگان و فاجعه قانون اساسی! 

انقلاب ۵۷ چی بود!؟ چی شد!؟ قسمت پنجم

 روزنامه منعکس‌کننده اصلی بیانیه‌ها و اخبار مجاهدين و ساير گروهها در زمان شاه
حقیقت حی و حاضر! 
امروزه دروغ گفتن به مردم کار سختی شده، چرا که یک ابر اینترنتی با مجموعه بیکرانی از اسناد و مدارک، دورتا دور کره زمین را فراگرفته و با یک جستجوی چند ثانیه‌یی می‌توان به راست و دروغ هر مطلبی پی برد یا حداقل، حد درست و غلط هر ادعایی را با دقتی قابل قبول، تشخیص داد.
برای این‌که سر از سابقه انقلاب 57 در آوریم ناگزیر باید سرمان را از زیر چتر سیاه حکومتی و بمباران تبلیغاتی آخوندها در آوریم و نگاهی کنیم به رسانه‌ها و ارگانهای تبلیغی احزاب، گروهها و دیگر شخصیت‌های فعال در همان سالهای 50 تا 57.

منابع تبلیغی اپوزیسیون در سالهای اولیه 50 تا سقوط سلطنت در سال 57، محدود بود به چند نشریه و فرستنده رادیویی موج کوتاه، با شبی یک برنامه 15دقیقه‌یی تا یک ساعته که 

اساساً مروج دید‌گاههای اپوزیسیون مسلح و یا حامی نیروهای مبارزه مسلحانه بودند.
مهمترین‌ آنها عبارت بودند از: رادیو صدای انقلابیون ایران که بعداً با رادیو میهن‌پرستان جایگزین شد، رادیو پیک و صدای ملی و رادیو سروش. به جز رادیو میهن‌پرستان (به‌عنوان مهمترین بلندگوی مبارزه مسلحانه و دیگر هواداران مبارزه مسلحانه در آن سالها)، بقیه فرستنده‌ها برد چندانی در محافل مبارز آن روزگار نداشتند. لازم به یادآوری است که هیچ‌یک از این فرستنده‌ها هرگز و در هیچ مقطعی از تاریخ فعالیت‌شان، کلمه‌یی در ترویج، معرفی یا حتی نقد مقوله‌یی به اسم حکومت اسلامی یا ”ولایت فقیه“ پخش نکرده‌اند.

در کنار این فرستنده‌ها، تعدادی نشریه خارج کشوری هم بود که کار همان رادیو‌ها را در پهنه مطبوعاتی انجام می‌دادند.

نشریه باختر امروز که در حقیقت منعکس‌کننده اصلی بیانیه‌ها و اخبار مجاهدین و چریکهای فدایی و اخبار جبهه ملی و نهضت آزادی و خمینی بود.

نشریه پیام مجاهد که ارگان خارج کشوری نهضت آزادی تلقی می‌شد، عمدتاً اخبار مبارزات مجاهدین خلق و خبر‌های مربوط به برخی نیروهای مذهبی از جمله نهضت آزادی و خمینی را منتشر می‌کرد.
نشریه ”حقیقت“ ارگان کنفدراسیون دانشجویان و محصلین ایرانی در اروپا و آمریکا که منعکس‌کننده اخبار مبارزات داخل کشور به‌ویژه اخبار عملیات مجاهدین و چریکها همچنین خبرهای ملاء دانشجویان مبارز خارج کشور بود.

در کنار این رسانه‌ها، تعدادی هفته‌نامه و گاهنامه کمونیستی هم بود که طبعاً هیچ ربطی به تبلیغات مذهبی و نیروهای مذهبی نداشتند و کار خودشان را می‌کردند و خط خودشان را پیش می‌بردند.

انجمنهای اسلامی دانشجویان خارج کشور هم گرچه برای خود امکاناتی داشتند، اما همین انجمنها هم حداقل تا مقطع پیروزی انقلاب، همه اعتبار خود را در حمایت از مجاهدین خلق و پس از ضربه خائنانه اپورتونیستها به سازمان مجاهدین در سال 54، در حمایت از مجاهدین باقی مانده بر آرمانهای اولیه سازمان، به دست می‌آوردند اما نشریاتشان در مجموع کم تیراژ و با برد اجتماعی بسیار محدود بود و همین‌ها هم هرگز حتی تا شب پیروزی انقلاب 57 هیچ اسمی از ”ولایت فقیه “ نبرده بودند.

هم اینک نیز بسیاری از مطالب مهم‌ترین آن رسانه‌ها، یعنی دو نشریه باختر امروز و پیام مجاهد در دسترس عموم قرار دارد و جوانان هم میهن می‌توانند به آنها مراجعه کرده تا سابقه انقلاب ایران را خاصه در سال‌های 50 تا 57 دریابند و به چشم خویش ببینند که مهمترین ارگانهای تبلیغی اپوزیسیون ایران در آن سالها که حتی مطالب و اعلامیه‌های همین خمینی را هم با کمال احترام و با سلام و صلوات چاپ می‌کردند، هیچ مطلبی در باب ”ولایت فقیه ”و مزخرفات الحاقی آن و ”حکومت اسلامی خمینی“ بازتاب نداده‌اند چرا که چیزی به این اسم و با این محتوا، هرگز جرأت مطرح شدن در عرصه سیاسی ایران و اپوزیسیون پیدا نکرده که کسی بخواهد بازتابش دهد! 
ادامه دارد

۱۳۹۶ بهمن ۶, جمعه

انقلاب ۵۷ چی بود!؟ چی شد!؟ قسمت چهارم

مجاهد کبیر رضا رضایی

سال 51 شاید یکی از درخشان‌ترین سالهای یکه‌تازی مجاهدین در نبرد با دیکتاتوری شاه بود. مجاهدین از زیر ضربه سنگین شهریور 50 کمر راست کرده بودند.

مجاهد کبیر رضا رضایی از چنگال ساواک گریخته بود و فرماندهی مجاهدین در خارج زندان را به دست گرفته بود.

نامه‌های افشاگرانه او در مورد ساواک شاه و شکنجه‌های قرون وسطایی‌ رژیم، عالم‌گیر شده بود و هنوز هم سر و کلة اپورتونیست‌های خائن، درون سازمان مجاهدین پیدا نشده بود.

طبیعی است که در آن شرایط، خمینی حالی‌اش باشد که چه بگوید و چه نگوید! چه رسد به این‌که شعار احمقانه ”پیش به سوی ولایت مطلقه فقیه! یا حتی حکومت اسلامی! “ سر دهد!

ضمن این‌که حتی در مورد تاریخ سخنرانیهای ولایت‌فقیه‌ وی در سال 48 هم باید کمی تأمل کرد، چون با توجه به این‌که وی در یکی از همان درسها یا سخنرانی‌هایش، به جشنهای 2500ساله شاه اشاره می‌کند، معلوم می‌شود تاریخ واقعی سخنرانیها، بعد از جشنها یعنی پس از شهریور50 و ظهور اجتماعی مجاهدین خلق بوده و ”آقا! “ به دروغ می‌گوید سال 1348 آن جفنگیات را بافته!


هر چیزی شناسنامه‌یی دارد
همان‌طورکه هیچ چیزی خلق الساعه به‌وجود نمی‌آید، انقلاب هم ”یک‌مرتبه! و به قول معروف دفعتا واحده! “ به وجود نمی‌آید. به همین سالهایی که داریم با خمینی و نظامش مبارزه می‌کنیم، نگاه کنید. سالهاست با خمینی و پاسداران و نیروی انتظامی و لباس شخصی‌هایش درگیریم. کلی شورش و اعتصاب و تظاهرات و بعد هم هرازگاهی یک شورش بزرگ اجتماعی مانند تظاهرات 30خرداد (سال 60) قیام شیراز (سال 71) قیام اراک (سال 71) قیام مشهد (سال 71) قیام قزوین (سال 73) قیام اسلام‌شهر (سال 74) قیام دانشجویی 18تیر (سال 78) و قیام معروف 88 را در نظر بگیرید. طبعاً در توالی این حرکتها بسیاری می‌آیند و بسیاری می‌روند اما اراده مردم به تغییر و دگرگونی استمرار می‌یابد. و این حرکتها، پایه‌های هرمی می‌شوند که آجر به آجر آن در گذر سالیان روی هم چیده می‌شوند تا سرانجام روزی با شکستن طلسم اختناق و هدایت جنبش توسط نیروی جنگنده انقلاب، در قیامی بسا بزرگتر از همه قیامهای پیشین، به موجودیت این نظام پایان دهد.

انقلاب 57 هم مانند همه انقلابهای دیگر، سابقه و پیشینه‌یی داشت و زیرساختی که البته از فردای کودتای 28مرداد سال 32 شروع شد، به قیام 15خرداد رسید و پس از سرکوبهای مکرر، سرانجام سر از انقلاب مسلحانه مجاهدین و چریکهای فدایی در سالهای دهه 40 به بعد در آورد. تنها اثر انگشت خمینی در سابقه انقلاب 57 را می‌توان در همان ضدیتش با 
اما همان تلگرافها و سخنرانیهای خمینی هم تماماً در کادر مورد قبول اعلیحضرت همایونی بود و حداقل برای خود شاه هم معنی ساختار شکنی و انقلاب نمی‌داد. به همین علت هم بود که شاه، خمینی را تحمل می‌کرد اما به مجاهدین و فداییها که می‌رسید یا می‌کشت یا به زندان می‌انداخت.

خمینی البته تنها پس از سهم‌خواهی قدرت از شاه و مشخصاً پس از درخواستش از اعلیحضرت برای در اختیار گرفتن وزارت‌ اوقاف و وزارت فرهنگ شاهنشاهی! حوصله مبارک! را سر برد و کارش به تبعید و اخراج از مملکت با یک هواپیمای باری کشید.

این، همه سابقه خمینی و سهم او در مبارزات منتهی به انقلاب 57 است (منهای آنچه که در نیمه دوم سال 57 اتفاق افتاد و جای بحث خود را دارد) وگرنه که تمامی اسناد و مدارک مربوط به انقلابی که منتهی به قیام ضدسلطنتی سال 57 شد آکنده از آثار مبارزات همان دو نیروی مسلح (مجاهدین و چریکها) و برخی احزاب و گروه‌های کوچکی است که حالت ”اقمار مبارزه مسلحانه “ در آن دوره را داشتند.


تنها سند حاکی از فعالیت سیاسی خمینی در آن روزگار، ضدیت وی با مبارزه مسلحانه بود و جنبه ”نفی“ داشت و نه جنبه ”اثباتی“. خمینی با فرصت‌طلبی ‌خاص خود و با خوی ضدانقلابی‌اش، جلوی قیام مسلحانه فدایی‌ها با وقاحت ضدانقلابی کم نظیری ایستاد و موضعگیری کرد و آن را توطئه استعمارسرخ نامید (استعمار سرخ همان ”برچسبی“ است که شاه برای مخالفان کمونیست خود و با سوء‌استفاده از خیانتهای تاریخی حزب توده به‌کار می‌برد و خمینی هم برای کوبیدن قهرمانان شهید سیاهکل، عیناً از همان ”برچسب “ استفاده کرد!) خمینی اما چون جلوی مجاهدین جرأت چنین زیاده‌رویهایی را نداشت، لذا با ”موش مردگی“ خاص خودش با مجاهدین تنظیم کرد! اصلاحات ارضی شاه و حق رأی زنان در 
سال 41 و کمی قبل و بعد از آن دید.

ادامه دارد



انقلاب ۵۷ چی بود!؟ چی شد!؟ قسمت سوم

مجاهدين و فدايي ها دو بازوی مسلح انقلاب در آن روزگار
ولایت فقیه؟ 

خود خمینی هم شعار می‌داد ”مجاهد“ بسازید!

شعارهای اساسی انقلاب 57، قبل ازهر چیز ”سرنگونی شاه“ بود و بعد از آن، ”آزادی“بود و ”استقلال “ و از حدود نیمه دوم سال 57، ”جمهوری اسلامی“ هم توسط دار و دسته خمینی به آن شعارهای قبلی اضافه شد. (دقت کنید! از نیمه دوم سال 57!) اما شعار قدیمی انقلاب و انقلابیون که از سال 50 به این طرف مطرح می‌شد، همان ”مرگ بر شاه“ و ”سرنگونی دیکتاتوری سلطنتی وابسته “ بود و برقراری یک حکومت دموکراتیک.



دو بازوی مسلح انقلاب در آن روزگار (مجاهدین خلق و چریکهای فدایی) عموماً با شعار ”سرنگونی دیکتاتوری وابسته شاه“ تمامی اطلاعیه‌هایشان را امضا می‌کردند. اما جدای از آن مبارزان مسلح، سایر نیروهای سیاسی آن سالها نیز هیچ کدامشان (بدون استثنا هیچ‌کدامشان) در هیچ اطلاعیه یا برنامه‌یی صحبت از آرزوی برقراری حکومت آخوندی و نظام ولایت‌فقیه نکرده بودند (گروه ”فداییان اسلام “و حزب ملل اسلامی هم که تنها مبلغان حکومت اسلامی بودند – و نه ولایت‌فقیه –دیرزمانی بود که دیگر موجودیتی نداشتند) 



حتی خود خمینی هم شامل این اصل می‌گردد. او گرچه در سال 1348 سخنرانیهایی موسوم به ولایت‌فقیه ایراد کرد، اما به علت خارج بودنش از دور مبارزه، و میدان‌دار بودن مجاهدین و چریکهای فدایی، هیچ اثر اجتماعی یا حتی تبلیغی از آن سخنرانیها و متن مکتوبش (که بعدها به اسم ”حکومت اسلامی“ چاپ شد) در عرصه جامعه و فرهنگ سیاسی آن سالها یافت می‌نشود.

حمید روحانی مورخ آخوندها، درباره خمینی در آن سالها نوشته: «… در آن روزها به‌حدی جو به‌نفع این گروه (یعنی مجاهدین) بود که می‌توان گفت: کوچکترین انتقادی نسبت به‌این گروهک با شدیدترین ضربه رو‌به‌رو می‌شد. به همین علت هم بود که خمینی مطلقاً جرأت مطرح کردن ”تز متعفن ولایت‌فقیه “ را حتی در حد همان یکی دو اطلاعیه‌ای که گاه و بیگاه می‌داد، نداشت.

همین حمید روحانی در ادامه، این نکته را بیشتر و بهتر باز کرده و نوشته: بسیاری از افراد را می‌شناسم بر ‌این اعتقاد بودند که: دیگر نقش امام در مبارزه و در نهضت به‌پایان رسیده است و امام با عدم تأیید مجاهدین خلق، در واقع شکست خود را امضا کرده‌ است. این افراد باور داشتند که امام از صحنه مبارزه کنار رفته‌اند و زمان آن رسیده است که سازمان مجاهدین خلق، نهضت را هدایت کند و انقلاب را به‌پیش ببرد. و واقعاً هم این گروه در مردم پایگاهی به‌دست آورده‌ بود. امام هم این را می‌دانستند. هر روز از ایران نامه می‌رسید مبنی بر ‌این‌که: پرستیژ شما پایین آمده. در بین مردم، نقش شما در شرف فراموش شدن است. مجاهدین خلق دارند جای شما را می‌گیرند و... .» (پا به پای آفتاب – جلد 3 صفحه 163) با این وصف روشن است که خمینی به‌رغم تمایلش به برقراری یک نظام ارتجاعی اما مطلقاً ”زهرة“ مطرح کردن تز‌های قرون وسطایی‌اش را حداقل در آن شرایط نداشت و با توجه به زیرکی شیطانی‌ و حسابگری ضدانقلابی‌اش، خود به نیکی می‌دانست فعلاً وقت مطرح کردن چنان مزخرفاتی نیست. کما این‌که با علم به ماهیت انقلابی مجاهدین و کینه‌ای که از آنها از همان اوان به دل داشت و حتی از تأیید مبارزه مسلحانه آنها هم به‌رغم درخواست و ملاقات حضوری نماینده مجاهدین از وی در نجف، خودداری کرده بود، اما برای این‌که از قافلة مجاهدین عقب نیفتد، تلاش می‌کرد خودش را به شکلی آبرومندانه به آنها متصل کند. مثلاً در سال 51 به ”فرزندان دلیر اسلام“ خط می‌داد که از همه جوانان مملکت، ”مجاهد “ بسازید! (یادآوری ضروری اینکه: نشریه پیام مجاهد که در زیر کلیشه‌ای از آن در همین مورد می‌بینید، هیچ ربطی به سازمان مجاهدین خلق نداشت، بلکه ارگان خارج کشوری نهضتی‌ها محسوب می‌شد و صرفاً در هواداری از مجاهدین رزمنده داخل کشور و در ابراز ارادت به 
(آنها،از مجاهدین و اخبارشان مطلب می‌زد 
ادامه دارد


انقلاب ۵۷ چی بود!؟ چی شد!؟ قسمت دوم

انقلاب ايران سكه اي بود كه ربوده شد

سكه اي بود كه ربوده شد
شادیها خیلی زود فراموش می‌شوند، اما حداقل بعضی از غمها را حداقل، هیچ‌وقت نمی‌شود فراموش کرد.

آدمها چیزهایی را که به دست می‌آورند، دیگر در ذهنشان نگه نمی‌دارند.

اما چیزهایی را که از دست می‌دهند یا هنوز به دست نیاوردند، پیوسته در ذهنشان نگاه داشته و مرور می‌کنند.

انقلاب 57 هم همین‌طور است. انقلابی که داشتیم به دستش می‌آوردیم و یک دفعه از دستمان افتاد و یکی دیگر برش داشت! یا درست‌تر گفته باشم، رهبری انقلاب را به سرقت بردند.

شاید باورش مشکل باشد، شاید اولین چیزی که به ذهن شنونده می‌زند این باشد که: مگر انقلاب یک سکه است که از دست یکی بیفتد و یکی دیگر آن را بدزدد یا به جیب بزند!؟ انقلاب که یک چیز خلق الساعه نیست که شب بخوابی و صبح بلند شی ببینی انقلاب شده و یکی هم آن را به جیب زده و رفته! 
آری، این حرف درباره انقلاب کاملاً درست است، اما درباره رهبری انقلاب و سرقت رهبری انقلاب، کمی قابل تأمل است.

اما واقعیتهایی کمک می‌کنند تا با کمی حوصله، اثباتش ساده شود، ساده‌تر از آنی که تصور کنید! شما الآن توی فضایی (آتمسفری) زندگی می‌کنید که به جز کلمات و اصطلاحاتی مثل: ”ولایت فقیه“ ”نظام ولایی“ ”ولی امر مسلمین جهان“ ”خبرگان“ ”حجاب “ ”حجاب برتر“ ”تقلید و مرجع تقلید “ ”حکومت روحانیان “ ”تفکیک جنسیتی“ ”نظام دین‌سالار “ ”حکومت مجتهد‌ان “ ”قاضی شرع “ ”حاکم شرع “ ”قصاص“ ”ولایتمداری“ ”جاری کردن حدود “ ”امام جمعه“ ”دیه “ ”حد زدن“ ”چله نشینی“ ”گعده “ ”محارب و محاربه“ ”کافر و منافق “ ”باغی و طاغی“ و... ” مفسد فی الارض “ ”سنگسار “ ”شلاق زدن مردم در خیابان “ ”چشم درآوردن “ ”حلق‌آویز کردن وسط خیابان “ ”دست و پا قطع کردن! “ و مانند این‌ها نمی‌شنوید.

تعبیر‌هایی که گوئیا مردم در سال 57 برای تحقق آنها انقلاب کردند، کشته دادند و در یکی دو سه روز آخر هم برای رسیدن به همین ”چیز‌ها “، اقدام به یک قیام مسلحانه در تهران و تبریز و بسیاری شهرهای دیگر کردند! و خلاصه با رنج و مشقت و طی سالها زندان و شکنجه و نبرد‌هایی سخت، به مدینه فاضله‌یی‌ا رسیدند آکنده از داغ و درفش و خون و این مفاهیم و خزعبلات! 

این‌جا هم باز، اولین نکته‌یی که به ذهن جوانان امروز می‌زند، این است که: راستی آدمهای انقلاب 57 چه موجودات عجیب‌وغریبی بوده‌اند!؟ عجب سل یقه خفنی داشته‌اند؟ و... 


اسب تروآ
در جواب می‌شود گفت: شما تمام فیلمهای به‌جا مانده از آن انقلاب و تظاهرات‌های آن را نگاه کنید (حتی همین فیلمهای سانسور شده و گزینش‌ شده‌یی که سیمای آخوندی هرازگاهی نشون می‌دهد) حتی یکبار! محض نمونه حتی یک بار هم نمی‌توانید اصطلاح ”ولایت فقیه “ و دیگر کلمات برخاسته از ”فرهنگ ولایی“ را در آن پیدا کنید. حالا یا ”ولایت مطلقه فقیه“ یا ”سلطنت فقیه“ یا هر چیزی که حتی شبیه به این باشد. نه داخل خبرها، نه در مصاحبه‌های اپوزیسیون، یا حتی در کتابها و نوشته‌های همین آخوندها که تبلیغاتش را کرده باشند! چه رسد به این‌که به‌عنوان یک شعار یا خواسته، در تظاهرات و حرکتهای اعتراضی، کسی مطرحش کرده باشد. و چه حتی شخص خمینی که کتابی هم به همین اسم (حکومت اسلامی) نوشته بود، یک کلمه! دریغ از یک کلمه که در باب ”اصل مترقی ولایت‌فقیه! “ در آن زمان از دهانش بیرون پریده باشد. به‌طور خاص خمینی در اون روزگار اصلاً از این کلمات و اصطلاحات استفاده نمی‌کرد و عمد هم داشت که استفاده نکند تا دستش رو نشود و کسی به ”اسب تروآیش “ شک نکند.

ادامه دارد

انقلاب ۵۷ چی بود!؟ چی شد!؟ قسمت اول

ايران- بچه‌های امروز، رقص‌و پایکوبی ایرانی‌ها در روز فرار شاه را ندیده‌اند



حقیقت چیست؟ 
بچه‌های امروز، رقص‌و پایکوبی ایرانی‌ها در روز فرار شاه را ندیده‌اند. گرچه شاید فیلم‌های آن را دیده یا داستانهای آن روزها را از بزرگتر‌ها شنیده باشند، اما شنیدن کی بود مانند دیدن؟
شاه روز 26 دی 57 از ایران رفت و ایران سراپا شور و شادی شد. تقریباً همه در خیابانها می‌رقصیدند و گل و شیرینی به همدیگر می‌دادند.
4روز بعد یعنی روز 30 دی، آخرین دسته زندانیان سیاسی ایران هم (که اساساً ”ابدی‌“ ها بودند) آزاد شدند.
روز 12بهمن، خمینی با یک جمبوجت فرانسوی به ایران وارد شد.
و 10روز بعد، یعنی 22بهمن و در جریان یکی دو روز نبردهای مسلحانه خیابانی، نظام سلطنتی سقوط کرد. و داستان اصلی انقلاب ایران از همین‌جا آغاز شد. داستانی که هنوز هم ادامه دارد.
انقلابی که تنها شبیه خودش بود
آن انقلاب شاید اولین انقلاب از نوعی باشد که هنوز هم، پسامد‌هایش به اسم انقلابهای رنگی و بهار عربی، در برخی کشورهای دورو نزدیک دیده می‌شود. شیو‌ه‌یی تازه برای دگرگونی و تغییرات بنیادی اجتماعی!

قیامی توده‌یی و فراگیر با ”پیشتازی دیرپای“ اقشار پیشرو و نخبه روشنفکران انقلابی که ابتدا کلان شهرها و شهرها و پس از آن شهرکها و حتی روستاها را هم فراگرفته و رویارویی ”مردم“ با ”حاکمیت“ را به اوج می‌رساند.

در گام بعد، تظاهرات اعتراضی به اعتصابهای سراسری، به‌ویژه در شریانهای اصلی حیات اقتصادی حکومت تبدیل شده، تمامی ارکان دولت را فلج می‌کند.

و در آخرین مرحله و در صورت لزوم با یک ”حرکت مسلحانه “ نه چندان سنگین اما متمرکز، ضربتی و کارآمد، دولت را سرنگون می‌کند. کاری که در ایران عیناً به همین شکل انجام شد، بعدها در شوروی به نوعی دیگر تکرار شد.

رومانی و قرقیزستان و چند کشور دیگر هم با اندک تفاوتهایی، همین راه را رفتند.
در برخی کشورها هم، کار اساساً به ضربه نظامی و حرکت مسلحانه نکشید و با همان تظاهرات مردم و اعتصابها، مسأله حل شد، حکومت سقوط کرد و نظام جدید روی کار آمد.
راهی که کشورهای ”بهار عربی“ هم کم و بیش و با اندکی تفاوت آن را طی کردند.

ادامه دارد

۱۳۹۶ بهمن ۱, یکشنبه

پايان جنگ جهاني اول


جنگ جهانی اول چهار سال به طول انجامید
قتل آرشيدوك فرديناند وليعهد امپراتوري اتريش – مجارستان و همسرش در شهر سارايوو به دست يك صرب در روز 28 ژوئن سال 1914 ميلادي بهانه آغازين جنگ جهانی اول بود. امپراتوري هاي اروپاي مركزي، آلمان، اتريش – مجارستان و عثماني به همراه بلغارستان در مقابل امپراتوري روسيه، امپراتوري بريتانيا و جمهوري فرانسه به همراه ايتاليا قرار گرفتند.
با ورود ژاپن به جنگ و به ويژه ايالات متحده در سال 1917 ميلادي جنگ واقعا ابعاد جهاني يافت. تصور يك جنگ كوتاه مدت از همان پاييز سال 1914 ميلادي با ناكامي تهاجم هاي بزرگ در جبهه هاي غربي و شرقي رنگ باخت. در مجموع 35 كشور جهان درگير جنگ جهانی اول، اين جنگ خانمانسوز و بي رحمانه شدند. جنگ جهانی اول يك جنگ مدرن با استفاده از سلاح هاي جديد مرگبار، تاكتيك هاي نوين جنگي بود كه دادن تلفات در آن براي طرفين اهميتي نداشت، بلكه هدف فقط شكست دشمن بود. 
در جنگ جهانی اول قاره اروپا به آتش و خون كشيده شد، دامنه جنگ حتي به مستعمرات به ويژه در آفريقا نيز گسترش يافت. با ورود ژاپن و آمريكا به صحنه نبرد، جنگ ابعادي واقعا جهانی پيدا كرد.
پس از 4 سال جنگ بي رحمانه سرانجام در روز 11 نوامبر سال 1918 ميلادي با تسليم آلمان جنگ جهانی اول خاتمه يافت و در پايان جنگ جهانی اول نقشه اروپا كاملا دگرگون شد.

تلفات جنگ جهانی اول
در جنگ جهانی اول حدود 21 میلیون نفر زخمی شدند.
جنگ جهانی اول یکی از ویرانگرترین جنگ های تاریخ مدرن است. تقریباً 10 میلیون سرباز در جنگ جهانی اول جان سپردند. رقمی که بسیار بیشتر از تلفات نظامی کل جنگ های صد سال پیش از آن بود. اگرچه آمار دقیق تلفات در جنگ جهانی اول را به دشواری می توان معین کرد، اما حدود 21 میلیون نفر در این جنگ زخمی شدند.
تلفات عظیم در تمام طرفین درگیر در جنگ جهانی اول، تا حدودی در اثر ارائه سلاح های جدید، مانند مسلسل و استفاده از گازهای سمی و همچنین شکست رهبران نظامی در تطیبق دادن تاکتیک های خود با ماهیت جنگی بود که به طرزی فزاینده مکانیزه شده بود.
سیاست نبرد فرسایشی در جنگ جهانی اول بویژه در جبهه غرب، به از دست رفتن جان صدها هزار سرباز انجامید. در 1 ژوئیه 1916، زمانی که سنگین ترین تلفات انسانی طی یک روز صورت پذیرفت، ارتش بریتانیا فقط در سومه بیش از 57 هزار نفر تلفات داد.
در جنگ جهانی اول آلمان و روسیه بیشترین تعداد تلفات انسانی نظامی را متحمل شدند. فرانسه شانزده درصد از نیروهای بسیج شده خود را در جنگ جهانی اول از دست داد که بیشترین میزان تلفات نسبت به تعداد سرباز به کار گرفته شده به شمار می رفت.
اگرچه هیچ یک از مؤسسه های رسمی تعداد دقیق تلفات غیرنظامیان در جنگ جهانی اول را ثبت نکردند، اما محققان می گویند که حدود 13 میلیون نفر از غیرنظامیان به طور مستقیم یا غیرمستقیم در اثر جنگ جهانی اول جان خود را از دست دادند.
میزان تلفات نظامیان و غیرنظامیان در پایان جنگ جهانی اول با شیوع “آنفلوآنزای اسپانیایی” که مهلک ترین اپیدمی آنفلوآنزا در تاریخ به شمار می رود، به شدت افزایش یافت. در اثر جنگ جهانی اول، میلیون ها نفر از خانه هایشان در اروپا و آسیای صغیر آواره یا بی خانمان شدند. تلفات مالی و صنعتی بویژه در فرانسه و بلژیک یعنی جایی که نبردها سنگین تر از سایر نقاط بود فاجعه آمیز بود.
جنگ جهاني اول منجر به نابودي 4 امپراتوري روسيه، آلمان، اتريش – مجارستان و عثماني شد و كشورهاي جديدي از بطن امپراتوري هاي منقرض شده، تاسيس شده و يا دوباره احيا شدند.
پايان

۱۳۹۶ دی ۳۰, شنبه

چگونگي تروري كه باعث شروع جنگ جهاني اول شد؟


102 سال پیش در روز 28 ژوئن سال 1914 میلادی مردي از صرب ، ولیعهد امپراتوری اتریش و همسرش را در شهر سارایوو به قتل رساند. این واقعه موجب آغاز جنگ بزرگ شد.
آرشیدوک فرانتز فردیناند ولیعهد امپراتوری اتریش و همسرش دوشس سوفیا دوهوئنبرگ در شهر سارایوو توسط گاوریلو پرنسیپ ، یک تروریست صرب به قتل رسیدند. ترور ولیعهد اتریش مانند جرقه ای بود که بشکه باروت اروپای بحرانی آن روزگار را منفجر کرد و حدود یک ماه بعد از این حادثه جنگ جهانی اول قاره اروپا را به خون و آتش کشید.
گاوریلو پرنسیپ و همدستانش از صرب های بوسنی و هرزگوین بودند که توسط سرهنگ دیمیتریویچ رئیس سرویس های اطلاعاتی صربستان برای انجام این سوءقصد تحریک شده بودند.
بوسنی و هرزگوین ایالت سابق امپراتوری عثمانی تحت قیمومت امپراتوری اتریش درآمده و در سال 1908 میلادی رسما به خاک این امپراتوری ضميمه شده بود.
کشور تازه تاسیس صربستان به نام همبستگی اسلاوهای جنوبی ادعای مالکیت بر بوسنی و هرزگوین را داشت.
سرهنگ دیمیتریویچ رئیس سرویس های اطلاعاتی صربستان در شهر بلگراد یک سازمان مخفی تروریستی به نام «دست سیاه» را ایجاد کرده بود. این سازمان خواستار ادغام تمام سرزمین های اسلاوهای جنوبی در صربستان بود.
این سازمان به جذب ملی گرایان جوان از قبیل گاوریلو پرنسیپ پرداخته و با دادن اطلاعات و امکانات به آنها این جوانان را تشویق به چنين اقداماتي می کرد.
گاوریلو پرنسیپ و 5 نفر همدستش پس از اطلاع از سفر ولیعهد اتریش به سارایوو در بامداد روز 28 ژوئن ابتدا یک بمب به سوی اتومبیل حامل آرشیدوک فرانتز فردیناند و همسرش در یکی از خیابان های شهر سارایوو پرتاب كردند و یک افسر همراه آنها بر اثر انفجار مجروح گردید.
اندکی پس از این حادثه آرشیدوک و همسرش برای جویا شدن از وضع سلامتی این افسر بسوی بیمارستان حرکت کردند ، اما راننده در انتخاب مسیر اشتباه کرد و وارد یک کوچه شد و سر یک پیچ از سرعت خود کاست.
گاوریلو پرنسیپ که در آن نزدیکی حضور داشت با سلاح کمری از فاصله ای بسیار نزدیک 2 گلوله به سوی اتومبیل شلیک کرد.
دوشس سوفیا دوهوئنبرگ ، همسر فردیناند درجا کشته شد و خود او نیز به فاصله 10 دقیقه بر اثر شدت جراحات درگذشت. گاوریلو و دیگر همدستانش دستگیر شدند.
در روز 2 ژوییه سال 1914 میلادی 3 نفر از آنها اعتراف کردند سلاح ها را توسط گاردهای مرزی صربستان دریافت کرده اند.
دربار وین از صربستان خواست مسببین این سوءقصد مجازات شده و مقامات امپراتوری اتریش - مجارستان برای تحقیق عازم صربستان شدند. اما صربستان که از حمایت امپراتوری روسیه برخوردار بود ، درخواست دربار وین را رد کرد.
ادامه دارد

بهانهٔ اصلی شروع جنگ جهانی اول


جنگ جهانی اول یک نبرد جهانی بود که از سال ۱۹۱۴ آغاز شد

از دلایل آغاز جنگ جهانی اول می توان به موارد زیر اشاره کرد
1- رقابت اتریش و روسیه در بالکان یکی از علل آغاز جنگ جهانی اول می باشد.
2- از دیگر دلایل شروع جنگ جهانی اول، اختلاف بین فرانسه و آلمان از سال ۱۸۷۰ دربارهٔ آلزاس ولرن می باشد.
3- علل دیگر آغاز جنگ جهانی اول، رقابت اقتصادی و دریایی بین آلمان و انگلیس است

اما بهانهٔ اصلی شروع جنگ جهانی اول این بود که آرشیدوک فرانتس فردیناند ولیعهد امپراتوری اتریش – مجارستان به دست یک ناسیونالیست صرب به نام پرنزیب در ۲۸ ژوئن ۱۹۱۴ در سارایوو بوسنی به قتل رسید و اتریش ادعا کرد صربستان در این کار دخالت داشته و تقاضا نمود تحقیقاتی با شرکت نمایندگان اتریش صورت پذیرد که دولت صربستان تحقیقات را قبول نمود ولی با حضور نمایندگان خارجی مخالفت کرد.
دولت اتریش به صربستان اعلان جنگ داد و روسیه بسیج عمومی اعلام کرد و آلمان هم به حمایت از اتریش به روسیه و فرانسه اعلان جنگ داد. قوای آلمان به بلژیک حمله کرد و این اقدام یعنی حمله به یک کشور بی‌طرف موجب دخالت انگلیس در جنگ شد.
جنگ جهانی اول چگونه اتفاق افتاد؟
  رقابت اتریش و روسیه در بالکان یکی از علل آغاز جنگ جهانی اول می باشد.
در روز 28 ژوييه سال 1914 ميلادي امپراتوري اتريش – مجارستان به كشور صربستان اعلان جنگ داد، جنگي كه جنگ بزرگ نام گرفت و به جنگ جهانی اول تبديل شد. در فرداي آن روز روسيه به امپراتوري اتريش – مجارستان اعلان جنگ داده و امپراتوري آلمان فورا به روسيه هشداري مي دهد اگر اعلان جنگ را پس نگيرد، آلمان به نوبه خود وارد جنگ خواهد شد.
روسيه تزاري پيشنهاد آلمان را رد مي كند و آلمان نيز به نوبه خود در روز اول اوت به روسيه اعلان جنگ مي دهد. فرانسه در همان روز اعلام بسيج عمومي مي كند و در روز 3 اوت سال 1914 ميلادي امپراتور آلمان، گيوم دوم به فرانسه اعلان جنگ داده و نيروهاي ارتش آلمان وارد خاك بلژيك مي شوند. امپراتوري بريتانيا در روز 4 اوت به آلمان اوليتماتوم مي دهد كه بي طرفي بلژيك را رعايت كند.
آلمان اولتيماتوم بريتانيا را رد كرده و در همان روز بريتانيا به نوبه خود به آلمان اعلان جنگ مي دهد. سپس فرانسه و بريتانيا به ترتيب در روزهاي 11 و 12 اوت به امپراتوري اتريش – مجارستان اعلان جنگ مي دهند. ظرف 2 هفته آتش جنگ بخش اعظم اروپا را فرا مي گيرد.
جنگ جهاني اول ناشي از رقابت هايي بود كه از 50 سال پيش از آغاز اين جنگ، قاره اروپا را از هم پاشيده بودند. رقابت هاي سرزميني و استعماري موجب شدند تا كشورهاي اروپايي در مقابل يكديگر در جنگ جهانی اول صف آرايي كنند.
ادامه دارد

جنگ جهانی اول از چه زمانی و به چه دلیل شروع شد؟


جنگ جهانی اول بر سر چه چیزهایی بوده است و چرا این اتفاق افتاد. 
جنگ جهانی اول (اوت ۱۹۱۴ – نوامبر ۱۹۱۸)، نخستین نزاع بزرگ بین المللی در قرن بیستم به شمار می رود. در ماه اوت 1914 م جنگ عظیمی در اروپا بین آلمان، رهبر دول محور، و نیروهای متفقین به رهبری فرانسه و بریتانیا درگرفت. هیچ یک از دو طرف نتوانستند به پیروزی کامل دست یابند و جنگ جهانی اول تا چهار سال بطول انجامید. پیش از پیروزی متفقین در نوامبر 1918 حدود 10 میلیون نفر کشته شدند.

نیروهای متحد و نیروهای مرکزی در جنگ جهانی اول
طی جنگ جهانی اول، نیروهای متحد- بریتانیا، فرانسه، صربستان و امپراتوری روسیه که بعدها ایتالیا، یونان، پرتغال، رومانی و ایالات متحده هم به آنها پیوستند با نیروهای مرکزی، یعنی آلمان و اتریش- مجارستان (که بعدها ترکیه عثمانی و بلغارستان هم به آنها ملحق شدند) جنگیدند.

نیروهای متحد و نیروهای مرکزی در جنگ جهانی اول
طی جنگ جهانی اول، نیروهای متحد- بریتانیا، فرانسه، صربستان و امپراتوری روسیه که بعدها ایتالیا، یونان، پرتغال، رومانی و ایالات متحده هم به آنها پیوستند با نیروهای مرکزی، یعنی آلمان و اتریش- مجارستان (که بعدها ترکیه عثمانی و بلغارستان هم به آنها ملحق شدند) جنگیدند.
ادامه دارد


۱۳۹۶ دی ۲۵, دوشنبه

فخري اصفهانيان چه كسي بود؟

مجاهد صديق فخري اصفهانيان
مجاهد صدیق فخری اصفهانیان فرزند قهرمان مردم اصفهان متولد سال 1323 از سال 53 از طریق خواهرزاده‌اش مجاهد شهید رضا راتبی با سازمان مجاهدین خلق ایران آشنا شد. او که در آن زمان در زمره معلمان آگاه بود خود در مورد آشنایی با مجاهدین نوشته است: «من سالها بود که به‌دنبال چنین مذهبی می‌گشتم، ضدارتجاع. (چرا که) مذهبی ارتجاعی همیشه مرا می‌آزرد و در ذهن آن را قبول نداشتم. وقتی سازمان را شناختم گمشده‌ام را پیدا کرده بودم». او پس از انقلاب ضدسلطنتی، در دوران مبارزه افشاگرانه سیاسی علیه خمینی همه امکاناتش را در اختیار مبارزه مجاهدین قرار داد. مجاهد صدیق فخری اصفهانیان خود در این مورد نوشته است: «در این زمان هر امکانی که داشتم، خانه، زندگی، ماشین، پول در اختیار بچه‌ها (مجاهدین) گذاشته بودم».

در شهریور سال 60 همسر وی مجاهد شهید قاسم بازرگانی توسط رژیم آخوندی تیرباران شد. علاوه بر این بعد از ۳۰خرداد سال ۶۰، شماری از اعضای خانواده و اقوام او توسط خمینی جلاد اعدام شدند. در این دوران فخری بی‌تاب وصل به مجاهدین و ارتش آزادیبخش ملی ایران و بدین منظور آرام و قرار نداشت. او در این مورد می‌نویسد:
«در آن سالها آتشی بودم در زیر خاکستر چون در درون می‌سوختم... منتظر بودم تا کی زمان آمدن و «وصل به سازمان» فرا می‌رسد. «اطرافیانم سعی بر این داشتند که مرا دوباره به زندگی برگردانند و هرآنچه برای یک زن جالب و شوق انگیز است فراهم می‌کردند ولی این بیشتر مرا می‌سوزاند چون متنفر بودم از همه آن زندگی... فکر می‌کنم آنچه را برایم ارزش بود و به آن پشت پا زده‌ام از قبیل خانواده و یا ارزشهای اینچنین را باید که با چنگ زدن به آن حبل‌المتین و به آن عشق ازلی به رهبرم پرتر و سرشارتر کنم. همه امیدم به خواهر مریم است و راهی که برایم گشوده تا به این جا برسم».


فرزند او مجاهد شهید شهرام بازرگانی در عملیات کبیر فروغ جاویدان، به جاودانه فروغها پیوست و 2خواهر زاده او مجاهدان شهید رضا راتبی و سید علی فقیهی در درگیری با دژخیمان رژیم در تهران به‌شهادت رسیدند. خواهر مجاهد فخری اصفهانیان پس از این توانست خودش را به منطقه برساند و از زمان پیوستن به ارتش آزادیبخش ملی ایران تا لحظه جاودانگی به مبارزه بی‌امان در راه آزادی مردم ایران و انجام مسئولیتهای انقلابیش پرشور و پایدار ادامه داد.

مسئولیت‌پذیری او در تمام دوران فعالیت تشکیلاتی‌اش به‌خصوص در دوران پایداری پرشکوه در اشرف و لیبرتی برای همه یاران و همرزمانش الهام‌بخش بود. او همواره و در همه شرایط از جمله حملات و موشکبارانها و فشارها با روحیه‌ای سرشار و با عزم برخاسته از انقلاب درونی مجاهدین استوار، دلسوز، مسئول و کمک‌کار بود.

فخری قهرمان در حملات مزدوران عراقی خامنه‌ای به اشرف قهرمانانه ایستادگی می‌کرد و در کنار یارانش در برابر هجوم مزدوران مسلح از کیان اشرف و اشرفیها دفاع می‌کرد. او در تجدید سوگند خود در بهمن سال ۸۹ که قرارگاه اشرف در محاصره جانیان وابسته به خامنه‌ای بود نوشت: «با وجود پایداری و آزمایشهای این چند ساله و به‌رغم هر چه فشرده‌تر شدن حصار اشرف به چشم دیده‌ام و برایم به اثبات رسیده که هر آنچه اکنون هستیم از جنگ و پایداریمان بوده و همین باعث بالارفتن نام اشرف در همه دنیا شده. ما مجاهدین با داشتن نعمت رهبری باید که شکرش را نیز بجا آوریم... از برداشتن پرچم جنگ است که توانمندیها و ابتکارات مجاهدین نیز شکوفا می‌شود
بی‌شک فخری قهرمان همراه و در میان خلق خروشان ایران که به قیام برخاسته‌اند با همان عزم و سرشاری حاضر است و تا فرارسیدن آزادی و تا بازسازی زیباترین وطن، با الهام بخشی به یارانش زنده و جاویدان است.

سلام بر او روزی که ‌زاده شد و روزی که به مجاهدین پیوست و روزی که در جشن پیروزی شادمانه خواهند خندید.