۱۳۹۶ آذر ۲۳, پنجشنبه

تاريخ مردوک مردوکیان و ضحاک ضحاکیان

عكس تشبيهي از سايت خارجي

نكته: از آنجاييكه به تاريخ  بسيار علاقه دارم، بخصوص تاريخ ميهن ما ايران، ترجيح مي دهم كه  حداقلهايي را دررابطه با زيباترين وطن  از طرف ديگر داستان سرايي هايي كه شده است در وب شخصي خودم بياورم.
در تاريخ ايران متاسفانه از ضحاک و ضحاکیان بدرستی نمی دانيم،  و در اين باره داستان گویی های بر اساس داستان های تاریخی می کنند

تاریخ مردوک مردوکیان و ضحاک ضحاکیان و اژی دهاک و آزتک و مایا،  بسیاری بدرستی از مردک و مردوکیان نمی دانند،  و عکس بت ها و الهه های مختلف بین النهرین را بجای مردوک می گویند 
از مردوک در ادبیات و تاریخ ایران زیاد نوشته شده است، مظهر مردوک شبیه دو مار سیاه است
بمنظور یافتن تعریف های واقعی تر از مردوک بهتر است سری به نقاط تمدن های آزتک و مایا و اینکا و بالی بزنیم، در مکان های تاریخی این تمدن ها،  بسیار نزدیکتر از تاریخ بابل می توانیم درباره مردوک تحقیق کنیم.
این نوع ساختمان های هرمی شکل دو دوش دارد،  که بر هر دوش یک مار است،  هر مار به مفهوم یک فصل منطقه حاره است.در هزاره های اول خورشیدی ایرانی،حوزه خلیج فارس منطقه حاره ای بود. زمان مراسم، در دهان مارها آتش روشن می کردند. در دوران بابل بین النهرین این آتش با کمک نفت بود،  و در بسیاری جاها از الیاف و هیزم استفاده می شد.  این آتش و مار را آذر دهان یا آزی دهاک می گفتند،  که با تغییر آوا اژدها گردید.
این ساختمان های هرمی 7 و 12 تا 365 پله داشته است،  در بالای آن تعدادی بت از خدایان یا الهه ها نگه می داشتند. در بابل با شکل گرفتن زبان عربی، آذی دهان،  کم کم به ضحاک تغییر نام داد. ضحاک به معنی سایه یا حاشیه خدا است،  در طول تاریخ بیشتر بزرگان دینی،  از این گونه لقبها برای خود بر می گزیدند.
نمايي از ساختمان مردوك يا ماردوش با تعدد پله هاي متغير
ضحاک = زه = حاشیه + هاک = اک = هک = بزرگ، خدا،  ضحاک = حاشیه خدا.  
بنا به نوشته های کتاب های تاریخی سنتی بابلی ها،  مدی و دارای کیان ایرانی بودند.  ضحاک نام فرمانروایان بود،  نام شخص نبود.  همانطور که قبلاً گفته شد،  این نام مترادف با ساختار آذی دهان شد
در بالای این ساختمان های ماردوش آزتکی یا مایایی،  هر صبح دو جوان را از پله ها تا بالا می بردند،  و در تخت سنگی می خواباندند و قربانی می کردند.  در ابتدا با چاقو های سنگی قلب آنها  را در می آوردند،  و سپس سر آنها را می بریده،  و از بالای پله ها به پائین پرت می کردند،  و پائین در میان نیایشگران صبح می افتاد.  سپس قلب در آورده شده آن دو جوان را،  رو به آسمان می گرفتند،  و ضمن خواندن دعا در سینی گذاشته،  و به پائین می آوردند،  و در آتش دهانه دو مار یا اژدها می انداختند.  البته نوع ساختمانها و مراسم در مناطق و زمان های دور و نزدیک کمی متفاوت بود،  ولی همه مراسم مردوکی بازمانده از دوران کهن بود.
 این دو جوان را از نقاط دور دست و از قبایل رقیب،  توسط دلال های جنگجو دزدیده می شدند،  دست بسته به پای ساختمان می آوردند،  و ضمن رنگ کردن آنها با رنگ آبی،  و دست مالی نیایشگران تا بالا می بردند.  در نهایت جسد های آنها را در گودال بزرگی دورتر از شهر می انداختند،  و بوی جسدها،  و حیوانات درنده که برای جسدها آمده بودند،  فضا و محیط را بشدت آلوده کرده بود.  همین دزیدن جوان باعث درگیری های زیاد بین قبایل و شهرها شده بود،  و شرایط را برای شکست آزتک و مایا از اسپانیائی های جوینده طلا فراهم کرد.  

۱۳۹۶ آذر ۲۲, چهارشنبه

چرا نام سرزمین ما را ایران گذاشتند؟


نقشه ايران باستان
هزاران سال پیش ، یکی از قبایل و دسته های بزرگ بشری کـه امروزه به نژاد « هند – اروپایی » و بـه قول مورخان فرانسوی « اریایی» شهرت دارند ، مردمی شجاع ، با هوش و سپید پوست بودند . ایـن قوم براثر ازدیاد جمعیت و گذشت زمـان ، قسمت بزرگی از آسیا و تمام اروپا را تحت تسلط و اختیار خود در آورد و در آن مناطـق بـه صورت ملت های مختلف ، سکونت گزیدند .

نامگذاری ایران
دسته ای از این نـژاد بزرگ « هند – اروپایی »  یا «آریایی » ،  ( احتمالاً حـدود 3 هـزارسـال قبل از میلاد مسیح ) از قبیله ی اصلی خود جدا شده و در ناحیه ای از آسیای مرگزی سکونت گزید . مورخان ، این دسته ی جدا شده که بعد ها دو ملت « هند » و« ایرانی » را به وجود آوردند ، نژاد « هند – ایرانی » می خوانند.

نژاد « هند- ایرانی » به دو دسته ی بزرگ تقسیم می شود :
 1- دسته ی « سکاها » که از چند شعبه ی زورمند تشکیل می شدند .
2- دسته ی « اری » به معنی شجاع و شریف که متمدن تر از دسته ی اول بودند .
در اثر تکثیر نفوس و افزایش جمعیت و پس از گذشت سال های نسبتاً طولانی ، دسته ی « اری » خود به دو گروه بزرگ تقسیم شد:

* گروه اول ، پس از عبور از کوه های « هندوکش » ، در دره های « پنجاب » و « سند » مستقر شده و بر قسمتی از اراضی « هندوستان » مسلط شدند و آن جا را « رای ورت » خواندند .

* گروه دوم ، مدتی طولانی بین « سیحون » و « جیحون » باقی ماندند ؛ سپس به تدریج ، نفوذ بر « فلات ایران » را شروع کردند . تاریخ مهاجرت این قوم را حدود 2000 تا 1400 سال قبل از میلاد مسیح می دانند . این قوم به علت این که با هوش تر ، نیرومند تر و جنگجوتراز بومیان بودند ، توانستند در مدت چند قرن ، بر تمام فلات ایران مسلط شده و این سرزمین را تحت سیطره و نفوذ خویش درآورند. این قوم به « آریا » و « آرین » و « آیریا» نامیده شده است . آریایی ها سرزمین خود را « آیران » و یا « آیرین » نامیدند . و همین سرزمین است که بعدها در مأخذ تاریخی و جغرافیایی « قدیم ایرانشهر » ، به معنی « مملکت ایران » به کار رفته است .
تمام

۱۳۹۶ آذر ۱۷, جمعه

زنان ایرانی در عصر مشروطه (قسمت آخر)

زینب پاشا مادر یتیمان و فقیران شهر تبریز

زينب پاشا
 كي بود؟

“زینب معروف به “بی بی شاه زینب”، “زینب باجی”، “ده باشی زینب”، “زینب پاشا” در یکی از محلات قدیمی‌تبریز – عموزین الدین- در یک خانواده روستایی به دنیا آمده است”
. زینب پاشا”…. در کودکی در مکتب خانه محل درس خواند و به دلیل ماجراجویی و حساس بودن از دیگر همسالانش متمایز افتاد.” با استناد به نوشته مذکور باید اذعان نمود که زینب پاشا از زنان باسواد و متفکر زمانه خود نیز محسوب می‌گردید، که این مسئله خود می‌تواند در بررسی علل قیام وی بر علیه استبداد و نابرابری در آن دوره مؤثر باشد.
زینب پاشا پیشتاز بیداری زن قرن‌ها ستمدیده ایرانی است. وی تقریبا یک قرن و اندی پیش مهر سکوت تاریخ را از لب بر می‌دارد و برای اولین بار در تاریخ ایران با چهل نفر از شیرزنان تبریز علیه ستم پیشگان و به موازات آن علیه نابرابری‌های جنسی که نظام فئودالی و دیدگاه‌های سنتی بر زنان تحمیل کرده بود، به جنگ مسلحانه و پارتیزانی دست می‌زند و همه را در برابر دلاوری‌های شگفت انگیز خود به حیرت وا می‌دارد.
در كتابها و اسناد مختلف او به اين صورت تعريف شده است: ”از زنان سیاستمدار و سخنور و شجاع و مبارز تبریز، پس از تعطیل بازار تبریز در نهضت تنباکو و بازگشایی مجدد آن توسط مأموران دولتی زینب پاشا بسیاری از زنان تبریز را گرد آورد و با سخنرانی‌های آتشین خود آنان را وارد میدان مبارزه و مأموران دولتی را تهدید به برخورد وجنگ مسلحانه خیابانی کرد. در همین سال‌ها به دلیل احتکار گندم از طرف مالکان، در تبریز قحطی شده بود و گرسنگی مردم را تهدید می‌کرد. به تحریک او زنان تبریز به انبارهای گندم محتکران حمله کردند و درب انبارها را گشودند و ذخایر انبارها را در اختیار نیازمندان و فقرا قرار دادند. او زنی مبارز بود که دربار قاجار را به هراس افکنده بود.
اواخر عمر اين شيرزن قهرمان: زینب باجی با عده ای زوار به کربلا می‌رود و در بین راه عساکر عثمانی که برای تفتیش زوار آمده بودند، سختگیری می‌کنند،” زینب باجی ” از این رفتار آزرده شده و دست به عصیان می‌زند و دیگران را هم به دنبال خود می‌کشاند، به عساکر حمله می‌کند و آنها ناگزیر به فرار می‌شوند و این خانم با قافله به کربلا می‌رود. بعد از آن اطلاعی در باره زندگی او دردست نیست و به نظر می‌رسد که وی در این آخرین سفر خود در کربلا وفات نموده و در همانجا نیز دفن شده است.
لازم به ذکر است که در دوره ناصرالدین شاه قاجار، و سال‌ها بعد از آن “زینب پاشا ” از نفوذ و آوازه بسیار شگفت انگیزی در میان مردم آذربایجان و تبریز برخوردار بوده است، برای مثال قیام وی در تبریز دوره ناصری آنچنان معروف و تأثیرگذار بوده که مردم شهر تبریز اتفاقات و مسائل روزمره خویش را در دوره ای هرچند کوتاه، بر اساس عصیان زینب پاشا تقسیم بندی و تاریخ گذاری می‌کردند و از قیام وی بعنوان مبدا تاریخی استفاده می‌کردند، مثلا می‌گفتند فلان واقعه قبل از” قیام زینب پاشا ” اتفاق افتاده یا واقعه فلان بعد از “قیام زینب پاشا” روی داده است. در این زمینه در رساله ای که از دوره ی مشروطه به قلم “محمدآقا ایروانی” به یادگار مانده، چنین آمده است:”…. اجتماع مردم تبریز، بلوا کردن، و زنان به بازارها ریخته، دکان‌ها بستن و به قونسولخانه روس پرشدن و از قشونان شکایت کردن که آن واقعه را تبریزیان( فتنه زینب پاشا) کرده، تاریخ قرار داده اند…. که این سند خود می‌تواند نشان از نفوذ فوق‌العاده زینب پاشا و جنبش وی در میان مردم تبریز در آن روزگار باشد. البته ذکر این نکته در اینجا لازم است که چون زینب پاشا بر علیه افراد متنفذ و اعیان و درباریان د وره قاجاریه قیام نموده و از فقرا حمایت می‌کرد، لذا این افراد متنفذ نیز مغرضانه قیام عدالتجویانه وی را به فتنه تعبیر می‌کردند تا او را از چشم توده مردم بیندازند، که البته هیچگاه موفق به انجام نیات خود نشدند و زینب پاشا سرانجام نه تنها نام و آوازه بلندی یافت و به چهره اسطوره ای تبدیل شد، بلکه به القاب “پاشا “و “بی بی شاه زینب” نیز از طرف ستمدیدگان و اهالی شهر مفتخر گردیده و جاودانه شد و چنانکه معمرین محله عموزین الدین روایت می‌کردند، همگان در آن دوره از زینب پاشا بعنوان مادر یتیمان و فقیران شهر تبریز یاد می‌کردند.

زنان ایرانی در عصر مشروطه (قسمت سوم)


نقش زنان در تحکیم مشروطیت
به دنبال عدم وجود یک برنامه ملی و قطع امید از مجلس اول، اتحادیه غیبی نسوان نامه ی سرگشاده ای خطاب به نمایندگان مجلس در نشریه ندای وطن چاپ کرد و خواستار استعفای آن ها شد:
مدت ۱۴ ماه است که اوضاع مشروطه برپا شده، شب و روز، عمر شریف خودمان را صرف خواندن روزنامه ها می کنیم که بفهمیم مجلس دارالشورای ملی چه گفت و چه کرد. تمام می خوانیم که همه وقت مجلس منعقد، وکلا و وزرا حاضر شدند، هزاران لایحه از اطراف خوانده شد و در خصوص آن ها مذاکرات زیاد شد، جواب و نتیجه چه شد… هیچ… خوب ای آقایان محترم پس نخواستید در این مدت یکی یا دوتا کار کوچک را اقلا تمام کرده و در مقام اجرا گذارید تا دل این مردم خوش شده… مرحبا به این مردانگی… معلوم می شود وکلای ما، مجلس را برای تفنن خودشان به پا کرده اند. مجلس پارلمنت برای اجرای قانون است، پس کو قانون شما؟… در مملکت دو چیز لازم است یا استبداد یا قانون. ما که نقدا هیچ کدام را نداریم. یک استبداد کاملی داشتیم از دست ما گرفتید در عوض قانون لازم بود آن را هم ندادید.
در خرداد۱۲۸۷خ که به دستور محمد علی شاه مجلس اول به توپ بسته شد، مرکز مشروطیت به تبریز انتقال یافت، گروه های زنان این شهر به نهضت مقاومت پیوستند و برای اعاده مشروطیت مبارزه کردند. در جریان محاصره ۱۰ ماهه ی تبریز توسط قشون سلطنتی، گروه هایی از زنان با شجاعت و دلیری تمام با لباس مبدل برای دفاع از شهر به مردان ملحق شدند. زنان دهقان در روستاهای کوچک آذربایجان نوزادان را به کول خود بستند و تفنگ بدست گرفتند و دوشادوش مردان جنگیدند. بهزاد طاهرزاده، از اعضای نهضت مقاومت تبریز به سرباز مجروحی اشاره کرد که برای مداوا حاضر نبود جامه اش را از تن به در کند. وقتی ستارخان، رهبر مقاومت مداخله کرد، این سرباز به ستار خان اعتراف کرد که زن است و به این دلیل نمی خواهد لباس از تن خارج کند.
يكي از بارزترین تحرکات زنان پس از استبداد صغیر، ایستادگی در مقابل اولتیماتوم روسیه تزاری بود. حکومت روسیه با جلب موافقت بریتانیا به مجلس ایران اولتیماتوم داد که مورگان شوستر آمریکایی (مستشار مالی ایران) می بایست ظرف ۴۸ ساعت از ایران اخراج شود و تهدید کرد که اگر ایران نپذیرد به پایتخت حمله خواهد کرد. ندای خشم در سراسر کشور طنین انداز شد. هزاران زن به عزا نشستند و کفن به تن کردند تا عزم و پای بندی خود را برای نبرد و دفاع از کشور نشان دهند. انجمن مخدرات وطن، چندین انجمن دیگر زنان را در تهران به تظاهرات عظیمی در بیرون مجلس فراخواند. هزاران زن در این تظاهرات شرکت کردند و نمایندگان مجلس را خطاب قرار دادند که اگر نمایندگان در ایفای وظیفه خود برای پاسداری از آزادی و سربلندی ملت و کشور ایران تزلزل نشان دهند با طپانچه هم آنان و هم شوهران و پسران خودشان را خواهند کشت. سفارت روسیه با اتخاذ تاکتیکی امپریالیستی و به قصد برهم زدن اتحاد میان هواداران حقوق زنان و نهضت ملی، سعی کرد انجمن مخدرات وطن را علیه مجلس برانگیزد.
ادامه دارد...

زنان ایرانی در عصر مشروطه (قسمت دوم)

زينب پاشا و يارانش
زنان در برابر مظفرالدین شاه
در عصر مظفرالدین شاه سه اعتراض عمومی به وقوع پیوست که هریک از دیگری شدیدتر بود و به انقلاب مرداد ۱۲۸۵خ انجامید. ناخشنودی مردم و روحانیون از تعرفه های گمرکی و جلوس مسیو نوز بلژیکی بر مسند امورگمرکات  از یک سو و انتشار عکسی از او که لباس روحانیون ایران را دربر کرده بود و عمامه بزرگی بر سر داشت از سوی دیگر منجر به نخستین اعتراض مردمی شد. معترضان از حکومت درخواست کردند که مسیو نوز بلژیکی را معزول سازد و قروضی را که از آنان گرفته بود تادیه کند، مظفرالدین شاه در شرف مسافرت به اروپا قول داد که در بازگشت نوز را معزول سازد و دیون را تادیه کند. اما این وعده ها هرگز عملی نشد. اعتراض دوم هنگامی روی داد که حاکم تهران برای پایین آوردن قیمت قند و شکر دستور داد ۲ تن از تجار عمده قند و شکر را به چوب بست. این خبر به سان صاعقه ای در سراسر بازار پیچید و منتج به تعطیلی بازار و بست نشینی معترضان در حرم عبدالعظیم شد. در این اعتراض زنان فعالانه حضور می یابند تا آنجا که دستور داده شد از بیرون آمدن زنان جلوگیری کنند و هرکه از ایشان را دیدند، دستگیر کنند و در قراولخانه نگه دارند. هنوز کشاکش بین بست نشینان و دولت به پایان نرسیده بود که نامه ای توسط عمه میرزا جهانگیر خان صوراسرافیل به دست شاه رسید. این نامه به وسیله کمیته انقلاب نوشته شده و بالای آن عکس یک دست سرخ رنگ که ششلولی در چنگ داشت کشیده شده بود و مظمونی به این شرح داشته :
ای شاه بی خبر و عیاش که تمام عمر خود را به عیش و بر باد دادن خزانه ملت می گذرانی و فکری به بدبختی و سیه روزی ملت خود نمی کنی، اگر در اسرع وقت دست ستمگرانی که دور تو جمع اند و خون ملت تو را می مکند از سر مردم کوتاه نکنی و مجلسی از منتخبین ملت برای بسط عدالت مثل سایر ممالک متمدن جهان که در سفرهایی که به فرنگستان کرده ای و به چشم دیده ای مفتوح نکنی، یقین بدان که تو را خواهیم کشت.
زنان و اندیشه خودکفایی در عصر مشروطه
سومین اعتراض در پی کوتاهی شاه در تاسیس عدالتخانه و عزل نوز و از سویی اقدام نسنجیده نظمیه برای دستگیری یک واعظ به دلیل متهم ساختن علنی حکومت بود. این ماجرا سبب مهاجرت علما و انبوهی از مردم به قم شد و همزمان تعداد زیادی از مردم در باغ سفارت انگلیس بست نشستند. همچنین هزاران زن گرد آمدند تا به تحصن کنندگان بپوندند اما مقامات بریتانیایی مداخله کردند و مانع از شرکت آن ها شدند. در این مدت زنان از بست نشینان حمایت مالی و معنوی می نمودند. سرانجام در ۱۴ مرداد ۱۲۸۵خ، سه هفته پس از آغاز تحصن، مظفرالدین شاه فرمان گشایش مجلس موسسان را امضا کرد. انقلاب به پایان رسید اما مبارزه برای مشروطیت تازه آغاز شده بود. بعد از توشیح فرمان ملوکانه، زنان در دو مساله سیاسی مهم روز دخالت کردند: یکی تاسیس بانک ملی و دیگری تحریم منسوجات خارجی. غیر از تصویب قانون اساسی، یکی از نخستین اصلاحات مورد بحث در مجلس اول تاسیس بانک ملی بود. گردآوری وجوه برای بانک مورد نظر مساله ای شد که زنان حول آن متشکل شدند. به نوشته کسروی، زنان گفتگو از فروش گوشواره و گردن بند به میان می آوردند. روزی پای منبر سید جمال واعظ، زنی به پا خاسته و چنین گفت: “دولت ایران چرا از خارجه قرض می کند؟ مگر ما مرده ایم؟ من یک زن رختشوی هستم، به سهم خود یک تومان می دهم، دیگر زن ها نیز حاضرند. زنانی که در نهضت ملی فعال بودند در جنبش تحریم منسوجات واردات اروپایی نیز شرکت کردند. کودکان مدرسه رو با افتخار پارچه های وطنی به تن می کردند. در تبریز زنان اجتماعاتی برای تحریم برگزار کردند و دیگران را تشویق کردند که در صورت امکان مدتی به همان البسه قدیم که دارند قناعت کنند به این امید که کشور به زودی منسوجات خودش را تولید کند.
ادامه دارد...

زنان ایرانی در عصر مشروطه (قسمت اول)

زنان ایرانی در عصر مشروطه

در این نوشتار برآنیم به طور اجمالی به بازخوانی نقش آفرینی زنان در مبارزات ملی و جنبش های اجتماعی عصر مشروطه فارغ از اغراق و بزرگ نمایی بپردازیم و پرسش نا گزیری را با مخاطب در میان بگذاریم. آیا مطالبات مطروحه توسط زنان ایرانی در ابتدای قرن بیستم، تحقق یافته یا کماکان مکتوم مانده است؟! به دیگر سخن با توجه به افزایش سطح سواد و دانش زنان و گسترش روز افزون وسایل ارتباط جمعی در قیاس با گذشته، آیا ما امروز به غنای حرکت پیشینیان خود افزوده ایم؟!
به نظر می رسد تضاد و تعارض بین سنت و مدرنیته با زیر بنای مشکلات اقتصادی و تنگناهای معیشتی زمینه ساز انقلاب مشروطه بوده باشد. به رغم آن که ۱۱۰ سال از عمر این انقلاب می گذرد، روند تکوینی آن، هر چند به کندی، اما همچنان ادامه دارد. با تورقی کوتاه از تاریخ نگاری این دوره که ما حصل نگرش و نگارش های مردانه است در می یابیم زنان ایرانی همان قدر در سطور کتاب های راویان این دوره مهجور مانده اند که در زندگی فردی و اجتماعی. زنان ایرانی در حالی به جنبش مشروطه خواهی پیوستند که در جامعه آن روز ایران، با القابی چون ضعیفه خوانده می شدند. جامعه حق تحصیل و ضرورت یادگیری علم و دانش توسط ایشان را بر نمی تافت و آن را مخالف با شریعت اسلام می دانست. حتی در تکفیر نامه ای قلم فرسایی نموده و نوشته اند: “وای به حال مملکتی که در آن مدرسه دخترانه تاسیس شود. این تکفیر نامه در آن زمان دانه ای یک شاهی فروش رفت و حتی بازار سیاه نیز پیدا کرد. در این عصر، عامه مردم خروج زن از خانه را قبیح تلقی می کردند. حتی زنانی که با انواع حجاب و روبنده گاهی به ضرورت از خانه خارج می شدند، در مظان تهمت های ناموسی و شایعات قرار می گرفتند.حتی در موقع گردش و تفریح یک طرف خیابان به مردان اختصاص داشت و طرف دیگر مخصوص زنان بود.
نقش زنان در جنبش تنباکو
حضور و نقش زنان در رویدادهای مختلف عصر مشروطه، انعکاس و بازتابی از آغاز کنشگری تدریجی آنان است. ناصرالدین شاه در بازپسین سال های سلطنت خود، امتیاز خرید و فروش توتون و تنباکو در سراسر کشور را به مدت ۵۰ سال به یک شرکت انگلیسی واگذار کرد (قرارداد رژی). با ورود ماموران شرکت، بازار شیراز، منطقه اصلی کشت توتون تعطیل شد و به موهبت شبکه جدید تلگراف، تعطیلی بازار شیراز به سرعت تبدیل به اعتصاب عمومی بازارهای عمده در سراسر کشور گردید. اعتصاب عمومی به حمایت فتوای مذهبی تحریم استعمال تنباکو فراتر رفت و به صورت تحریم تنباکو از سوی مصرف کنندگان در سراسر کشور درآمد دکان های توتون فروشی تخته و قلیان و چپق کنار گذاشته می شود. مردم خواهان لغو فوری قرارداد رژی می شوند. بدین ترتیب قیام علیه این قرارداد نخستین و گسترده ترین جنبش توده ایران است که حتی زنان ایران را که تا آن زمان خانه  نشین و از اجتماع برکنار بودند با خود همراه کرد. زنان دوشادوش مردان به مبارزه پرداختند آنان به بازارها می رفتند و دکان هایی را که باز بودند می بستند و اگر کسی از این دستور سرپیچی می کرد، دکانش در معرض غارت و چپاول زن ها قرار می گرفت. لحظه به لحظه به جسارت جمعیت افزوده می شد تا جایی که زنان با صدای بلند خطاب به ناصرالدین شاه فریاد می زدند: “ما تو را نمی خواهیم.این تلاش و تکاپو محدود به زنان تهران نبود. زنی به نام زینب پاشا، از زنان پیشگام مبارز در تبریز، با همراهی گروه خود، دست به اسلحه می بردند و بازار را مجبور به تعطیلی می کردند. علاوه بر این، زنان حرم شاهی نیز از این جنبش حمایت کردند و از استعمال دخانیات سرباز زدند. 
ادامه دارد...

۱۳۹۶ آذر ۱۴, سه‌شنبه

نخستین پادشاه زن كه ايران را به عدالت فراخواند- قسمت آخر


نخستین زن پادشاه ایران زمین! سیاست خارجی را آرامش بخشید
با مرگ «خسروپرویز» و در پی آن مرگ شک برانگیز «قباد دوم»، دوره ای ۶ ماهه آغاز شدکه پر از خونریزی،؛ جان طلبی و خونخواهی بود و اینگونه بود که مردم از آن همه ظلم و ستم ساسانیان به تنگ آمدند. در این روزها، «جوانشیر» بر تخت نشست اما اوضاع به گونه ای بود که سرادران و فرماندهان نظامی در یک شاهنشاهی آشوب زده و پریشان، هر یک مدعی تاج و تخت شده بودند و به رقابت با اشراف بر سر تاج شاهی می جنگیدند، در فاصله سال ۶۳۰ میلادی تا ۶۳۱ دست کم ۶ نفر خود را شاه نامیدند.
از خانواده «خسروپرویز» دیگر پسری باقی نمانده بود. دو دختر او «پوراندخت» و «آذرمیدخت» مانده بودند. برای بزرگان و موبدان زرتشتی چاره ای جز متوسل شدن به این اعضای باقیمانده از خانواده شاه سابق نمانده بود، در این زمان «پوراندخت» در «انشان» مستقر بود.

«پوراندخت» ۳۹ یا ۴۰ ساله بود که تاج شاهنشاهی را بر سر نهاد. می گویند «پوراندخت» قدی بلند داشت و زنی خوش رو بوده است. به جز آنچه در تاریخ بلعمی وط بری از او نقل کرده اند این زن را بیشتر از روی سکه هایی که ضرب کرد می شناسند.

گویی روزگارش چنان سریع به آخر رسیده که مورخان از ثبت آن بازمانده اند. با این حال، همان اندک ماه هایی که او بر تخت شاهی نشسته را دوره تحکیم قدرت سلطنت و بازسازی شاهنشاهی ذکر کرده اند. او با احترام پدرش، سکه هایی از طلا ضرب کرد که قابل استفاده برای عموم نبود. دستور داد تا روی آن چنین بنویسند که «پوراتن بازگرداننده تخمه ایزدان». او درباریان و مردم را فراخواد و خطاب به آنها گفت: «نیت خیر دارم و به عدالت فرمان می دهم

تصمیمی که نخستین زن پادشاه در ایران برای آرم کردن اوضاع در امور خارجی گرفت، اعلام صلح به رومیان بود. در واقع او با امضای پیمان صلح با رومیان، برای آرام کردن اوضاع داخلی زمان خرید.
«پوراندخت» که می دانست رومیان و مسیحیان به دلیل حمله پدرش به اورشلیم و بیت المقدس و تاراج کلیساهای آنها، خشمگین و دلخورند، برای تحکیم پیبمان صلفح، تصمیم گرفت کاری کند که مسیحیان تحت تاثیر آن قرار بگیرند.
به همین دلیل دستور داد تا کاروانی فراهم شده و سفیری از جانب او رهسپار دربار امپراتور روم شود. او دستور داد تا صلیب مقدسی را که توسط پدرش به غنیمت گرفته شده بود را به آنها بازگردانند.
در واقع به غنیمت گرفته شدن همین صلیب که مسیحیان معتقد بودند حضرت عیسی (ع) بر این صلیب بسته شده بود بهانه به دست آنها داده بود که نقشه حمله به ایران را در سر بپرورانند. با رهسپار شدن این سفیر بود که او فرصت یافت تغییراتی در نظام داخلی ایجاد کند و فرماندهان و سران ایالتی را به فرمان خود ارآورد.
زنی که عدالت را بازگرداند
ایرانیان روزهای تلخی را می گذراندند. خبر به قتل رسیدن ۱۸ شاهزاده به دست برادر، در همه جای ایران پخش شده بود، مردم دیگر از حاکمان دستور نمی گرفتند و بیشتر ساز خود را کوک می کردند.
از مالیات و خراج خسته شده بودند و با خود می گفتند برای چه باید به شاهانی خراج بدهند که به جای توجه به ملک و مملکت، به قتل و خونریزی خود مشغولند. این اخبار به گوش «پوراندخت» هم رسیده بود، بنابراین بعد از آنکه دستور داد تا سکه هایی به نام او ضرب کنند و از نظر اقتصادی ثروتی را بین بزرگان پخش کرد تا آنها را همراه خود کند دستوری داد تا مردم نیز به آرامش نزدیک شوند.
او نامه هایی به همه حاکمان محلی نوشت و به آنها دستور داد که بقایای خراجی که از زمانپدرش برعهده مرده مانده بخشوده شوند. همین دستور، در روزهایی که همه خبرهای ناخوش می شنیدند کافی بود تا مردم را به قضاوت درباره او وادارد، چنان که بگویند این زن اهل عدل و داد است.
سپس «پوراندخت» نامه های دیگری نوشت و آنها را این بار برای فرماندهانی که در نقاط مختلف مستقر شده بودند فرستاد. او خطاب به فرماندهان نشوته بود: «این پادشاهی را نه به کشتن و قتل دیگران می توان نگاه داشت و نه با سپاه و قدرت لشگریان، تنها با عدل و داد است که می توان به اداره امور پرداخت و با انصاف، آن را پایدار کرد.
پادشاه دادگر می تواند ملک را محافظت کرده و نگاه دارد و فرقی میان زن یا مرد بودن او نیست، پس امید دارم از من چنان عدالت و دادگستری و انصافت ببینید که هیچ کس تاکنون ندیده باشد
بدین ترتیب نخستین زنی که در ایران پادشاهی کرد، چنین کار خود را آغاز کرد، او دستورات دیگری هم برای بهبود اوضاع داخلی داد، تلاش کرد تا از اختیاراتس ران ایالت ها چنان بکاهد که بتواند فاصله طبقاتی و تبعیض ها را کم کند، دستور داد تا کسانی که قتل و جنایت و خونریزی هایی برای کسب قدرت کرده بودند دستگیر و محاکمه شوند و آنهایی که در قتل «اردشیر سوم» دست داشتند را محکوم به اعدام کرد.
همچنین بودجه ای برای ساماندهی و بهسازی پل های شاهنشاهی اختصاص داد و دستور داد تا با کشاورزان به خوبی و نیکی رفتار کنند تا آنها در آرامش به کار خود مشغول شده و تولید رونقی دوباره بگیرد.
آرامشی که دوام نیاورد
به هر حال سرنوشت این نبود که «پوراندخت» بتواند آشفتگی ساسانیان را بعد از آن همه قتل و خونریزی سامان دهد، گویی او نیز تاوان ظلم گذشتگان خود را می پرداخت.
 هنوز نتوانسته بود ثمره آثار تصمیماتی که برای ایران گرفته بود را بچیند که احوالش ناخوش شد. آنچه همه مورخان نقل کرده اند این است که «پوراندخت» به مرگ طبیعی از دنیا رفت. او نتوانست ۴۰ سالگی خود را ببیند.
 پايان


نخستین پادشاه زن كه ايران را به عدالت فراخواند- قسمت دوم


روزگار تلخ پوراندخت چگونه آغاز شد؟
خسروپرویز در جنگ هایش شروع خوبی داشت. هرج و مرج بر رومیان غالب شده بود. «فوکاس» که تخت سلطنت را غصب کرده بود، نتوانست در مقابل فتوحات خسرو کاری بکند، فشار ایرانی ها باعث وحشت و اضطراب در ممالک روم شرقی شده، بحرانی تولید کرد که در نتیجه آن «هراکلیوس» که در تاریخ ایران به «هرقل» معروف است، از «کارتاز» با کشتی هایی به «قسطنطنیه» آمد و در سال ۶۱۰ میلادی با همراهی مردم، زمام امور را به دست گرفت اما این مانع از پیشروی های «خسروپرویز» نشد و در سال ۶۱۱ میلادی به شامات تاخت و دمشق را گرفته و غارت کرد.

در سال ۶۱۴ میلادی، سپاه ایران عازم «اورشلیم» شدند و توانست بیت المقدس را تسخیر کنند. خسرو به این فتوحات خود اکتفا نکرده، «شهر براز» را که یکی از سرداران نامی ایران بود با قشونی به طرف مصر فرستاد و او از کویری که مابین شامات و مصر حائل است گذشته وارد مصر شد و در سال ۶۱۶ میلادی، اسکندریه را که شهری نامی و تجارتی بود، گرفت.
این سردار ایران، اثر بزرگی در عالم آن روز ایجاد کرد، زیرا مدت ۹ قرن بود که مملکت مصر از تصرف ایران خارج شده و شاهان ساسانی همواره درصدد آن بودند که حدود ایران را به حدود زمان هخامنشي برسانند، همین پیروزی ها بود که رفته رفته «خسروپرویز» را مغرور کرد و او تصور کرد که هیچگاه پایانی در کار نیست.
وقتی سال ۶۲۷ میلادی فرا رسید، دوباره ایرانیان و رومیان رو در روی هم قرار گرفتند. «هراکلیوس» کاخ «خسروپرویز» را نشانه گرفته بود و به سمت کاخ دستگرد لشگر کشید. در نزدیکی نینوای قدیم، که اینک بغداد، پایتخت عراق، در آن واقع شده جنگی به نام «نینوا» درگرفت.

در این جنگ فرمانده سپاه و سردار ایرانی کشته شد ولی سربازان ایران پافشاری کردند تا آنکه نیروی کمکی به آنها رسید اما اینجا بود که نقطه اوج «خسروپرویز» به پایان رسید و او به سراشیبی سقوط افتاد. ترسی بر او غالب شد و به ناگاه تصمیم به خارج شدن از منطقه و میدان نبرد گرفت.
سپاهانیان ایرانی گرچه دیدند که شاهشان در حال خروج است و گویی دارد فرار را بر قرار ترجیح می دهد اما حاضر نشدند جنگ را به سربازان رومی وانهند. آنقدر مقاومت کردند که «هراکلیوس» عقب نشست و راهی تخت سلیمان شد. همان زمان دجله و فرات نیز طغیان کرد. سیل، خرابی قسمتی از ایوان کسری را به دنبال داشت.
شکسته شدن سدها، کشتزارهای اطراف را به باتلاق تبدیل کرد وناکامی «خسروپرویز» در ترمیم ویرانی ها، نشانه بارز انحطاط دولت ساسانیان نزد عامه مردم شد، در این شرایط «خسروپرویز» همراه زن محبوبش «شیرین» و دو پسر او «مردانشاه» و «شهریار»، از دجله عبور کرد و به «ویه اردشیر» در قسمت غربی دجله رفت، اینجا بود که شاه ایران تیر خلاص را هم بر سرننوشت خود رها کرد.
او چنان مجذوب «شیرین» بود که تصمیم گرفت به جای پسر بزرگش «شیرویه» که به «قباد دوم» معروف بود و مادرش نیز «مریم» دختر «موریکیوس» بود، فرزند خردسالش از «شیرین» را ولیعهد معرفی کند. همین تصمیم همه کارها را به آنجا رساند که تاریخ می گوید خون به پا شد.
وقتی «خسروپرویز» پسرش که کودکی خرسال به نام «مردانشاه» بود را به عنوان ولیعهد معرفی کرد، زمستان شده بود. زمستان سال ۶۳۸ میلادی، او پیر و بیمار هم شده بود. پسر بزرگش کوتاه نیامد و آرام نگرفت. بزرگان ساسانی را فراخواند و توطئه ای را تدارک دید که در تاریخ کمتر نظیر آ« به ثبت رسیده است.
پنجم اسفند ماه آن سال بود، «قباد دوم» کودتایی به پا کرد و پدرش را با اتهاماتی مواجه ساخت که باید نزد بزرگان محاکمه می شد. گرچه «خسروپرویز» توانست از خود دفاع هم بکند اما این دفاعیات چیزی از خشم پسرش نکاست.

«قباد دوم» همه پسرانی که از «خسروپرویز» به دنیا آمده بودند را فراخواند و یا با زور دستگیر کرد. پدرش را نیز که در آن زمان زندانی شده بود، فرا خواند و همه پسرانش را جلوی چشمان او از دم تیغ گذراند.
می گویند «قباد دوم» ۱۷ یا ۱۸ پسر خسرو پرویز که برادران خودش بودند را به قتل رساندو تاج شاهی بر سر نهاد. این آغازی برای روزگاران سقوط ساسانیان شد. «خسرو پرویز» نیز به دست یکی از نزدیکانش در زندان به قتل رسید.
ادامه دارد