۱۳۹۵ آبان ۲۶, چهارشنبه

زنداني و مرگ


هوا تاریک شده بود که بلندگوی زندان به صدا درآمد! 
«هوشنگ عزیزی با وسایل…» 
هوشنگ وسایلش را جمع کرد. زندانیان در دو سمت راهرو برایش صف بستند. مدتها بود که هرگاه این عبارت از بلندگو برای کسی اعلام می‌شد، به آن معنی بود که امشب شب اعدام او است. هوشنگ سعی کرد که رفتارش مثل همان زندانی انقلابی‌یی باشد که در زندان قصر به او می‌خندید و می‌گفت: «چه اهمیت دارد چند صباح دیگر هم قورمه سبزی خوردن یا نخوردن! وقتی که آدمیت آدم را می‌خواهند بگیرند، بهتر که نفس ننگین نکشیم.» 

هوشنگ سعی کرد اصلاً به هیچ چیز فکر نکند. جمله پدرش به‌خاطرش آمد که: «تا بمب نینداخته بودند، می‌شد فکری کرد و از برای چاره کار، نگران و ناراحت بود. اما وقتی بمب افتاد! دیگر توی سر خود زدن و گریه کردن بر کشته‌ها نتیجه‌یی ندارد! بمب افتاده! تمام شد و رفت!…» 

بعد هوشنگ به این فکر کرد که پدرش با این کار می‌خواست به زندگی بگوید که ما هم برای تو پاسخی داریم. ما به تو بی‌اعتناییم. هر کار با ما بکنی، روحیه خود را از دست نمی‌دهیم. می‌گوییم هر چه باداباد! 

بعد صحنه مردن خاله حشمت به یادش آمد و صدای پدرجان که وقتی عموجان را در حیاط خانه دید دست در گردن او انداخته و پق پق می‌گریست. گریه مرد بزرگ! گریه مرد بزرگ، شاید دردناک‌ترین چیزهای عالم باشد. به‌خصوص وقتی آن مرد بزرگ، پدر شما باشد. یعنی که از ابتدای زندگی به شما این‌طور القا کرده باشد که پدر ستون خانه است. تکیه‌گاه همه است. هر کس که گریه می‌کند نزد پدر می‌رود و شکایت خود را می‌گوید. بنابراین او خودش امکان ندارد بگرید. همین چیزها باعث می‌شود که آدم صحنه گریه‌کردن یک مرد بزرگ را دردناک‌ترین صحنه زندگی بداند. سپس هوشنگ با خود گفت: اگر پدرجان به حرف خودش ایمان داشت وقتی خاله‌جان مُرد باید می‌گفت: «تا وقتی نمرده بود، نگرانی معنی داشت. اما وقتی مُرد، مُرد دیگر! گریه که دردی دوا نمی‌کند. التفات دارید که!؟ گریه شما، خاله جان را زنده نمی‌کند!» پس، در زندگی زمانی می‌رسد که آدم کار و فعلش به قصد چاره کردن دردی نیست. بلکه گریه می‌کند چون به گریه افتاده است!.» 

هوشنگ به این‌جا که رسید از خود پرسید: پس من که گریه نمی‌کنم، معلوم است که به گریه نیافتاده‌ام!. به سوی مرگ می‌برندم، اما گریه نمی‌کنم. پس من به یک مرحله‌یی رسیده‌ام. که از مرگ خودم نمی‌ترسم. نمی‌لرزم که مرا بکشند. می‌ترسم، اما این ترس، مثل ترس کسی است که می‌خواهند به او سوزن بزنند. و چون یک دم است، هر کسی چه ترسیده چه نترسیده می‌تواند از آن عبور کند و بگوید: هرچه باداباد! حالا که دست من نیست، دیگر چرا ضجه کنم؟ 

با این فکرها که شاید همه‌اش برای یک دم به تمامی در سر هوشنگ چرخیده بود او خود را یافت که به سوی درِ بند نزدیک می‌شود. در حالی که به این فکر می‌کرد که من اگر برای جان خودم باشد، هیچ ترسی از عالم ندارم!» هوشنگ حس کرد که خوشحال است از این‌که از مرگ نمی‌ترسد. با خود گفت: «می‌بینی؟ از مرگ خود نمی‌ترسم! این یک رخداد خیلی مهم در زندگی من است. از مرگ نمی‌ترسم. چه سالها که آرزوی چنین توانی را درخود داشتم. اینک آن دم رسیده است. مرا برای مرگ خواندند! و من دارم می‌روم. بگذار مرا بکشند! آنها می‌خواهند مرا خوار کنند که پیش پایشان برای زندگی خود خواهش کنم؟! اما من نمی‌کنم. وقتی پشتِ درِ بند رسید، دید که در، بسته است. به یادش آمد که زندانبان باید از آنسوی در قفل را باز کند. بنابراین محکم با مشت به در کوبید! 

ـ آهای! در را باز کن! زندانبان! من آماده‌ام که مرا اعدام کنید! من آماده‌ام! باز کن دیگر! باز کن! می‌گویم باز کن! باز کن! بـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ از کـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ن! 

مهدی جمالی.

۱۳۹۵ آبان ۷, جمعه

هفتم آبان سالگرد زادروز كوروش فرمانروایی دادگستر مبارك باد +كليپ


كليپي از تظاهرات مردمي در پاسارگاد
بر اساس فراخوان قبلی جمعیت کثیری از جوانان با تجمع در پاسارگاد، تولد کوروش کبیر را گرامی داشتند.
در جریان این تجمع جوانان آزاده شعار می‌دادند: آزادی اندیشه با ریش و پشم نمی‌شه.


كوروش، فرمانروایی دادگستر، فرمانروایی آگاه به دانش زمان، برپا دارنده سدی سدید، فرمانروایی مقتدر! 

به گواهی تاریخ، کوروش از آن شاهانی نبود که بنای حکومت خود را بر خونریزی و استثمار مردم گذاشتند. بلکه درست در نقطه مقابل، کوروش، دادگستر و مدافع مردم محروم بود. او هیچ‌گاه شمشیرش را به سوی مردم نگرفت، هیچ‌گاه سرزمینهایی را که فتح کرد به آتش نکشید، هیچ‌گاه به باورهای مردمان سرزمینهای دیگر، بی‌احترامی نکرد و هیچ‌گاه برای به دست آوردن برده و ثروت، لشکرکشی نکرد 


۱۳۹۵ مهر ۲۵, یکشنبه

آرتمیس بزرگترین بانوی دریاسالار ایران باستان

آرتمیس نخستین  زن دریانورد  ایرانی است كه  درحدود ۲۴۸۰ سال پیش، فرمان دریاسالاری خویش را از سوی خشایارشاه  هخامنشی دریافت كرد و اولین بانویی است كه در تاریخ دریانوردی جهان در جایگاه فرماندهی دریایی قرار گرفته است.
در سال ۴۸۴  پیش از میلاد، هنگامی كه فرمان بسیج دریایی برای شركت در جنگ با یونان از سوی خشایارشاه صادر شد، آرتمیس فرماندار سرزمین كاریه با پنج فروند كشتی جنگی كه خود فرماندهی آنها را در دست داشت به نیروی دریایی ایران پیوست.
دراین جنگ كه ایرانیان موفق به تصرف آتن شدند، نیروی زمینی ایران را ۸۰۰ هزار پیاده و ۸۰ هزار سواره تشكیل می‌داد و نیروی دریایی ایران شامل ۱۲۰۰ ناو جنگی و ۳۰۰ كشتی ترابری بود. همچنین  آرتمیس در سال ۴۸۰  پیش از میلاد  در جنگ سالامین Salamine  كه بین نیروی دریایی ایران و یونان در گرفت شركت داشت و دلاوری های بسیاری از خود نشان داد و با ستایش دوست و آشنا روبرو شد.
او در یكی از دشوارترین شرایط در جنگ سالامین، با دلیری و بی‌باكی كم‌مانندی توانست بخشی از نیروی دریایی ایران را از خطر نابودی نجات دهد و به همین دلیل به افتخار دریافت فرمان دریاسالاری از سوی خشایارشاه رسید.در سالهای دهه شصت میلادی (دهه چهل خورشیدی) نیروی دریایی ایران، برای نخستین بار ناو شكن بزرگی را به نام یك زن نام گذاری كرد و او «آرتمیس» بود.
ناو شكن آرتمیس در دوران خدمت دریاسالار فرج الله رسایی به آب انداخته شد و سالها بر روی آبهای خلیج فارس بود.


۱۳۹۵ مهر ۱۴, چهارشنبه

انتشار عکس مریم رجوی در ویژه‌نامه فارغ‌التحصیلان دانشگاه صنعتی شریف


انجمن فارغ التحصیلان دانشگاه صنعتی شریف ایران در هفتمین دوره جشن دانش‌آموختگان این دانشگاه، کتاب معرفی فارغ‌التحصیلان این دوره را منتشر کرده است که عکس مریم رجوی، از رهبران سازمان مجاهدین خلق و شورای ملی مقاومت ایران هم در میان فارغ التحصیلان این دانشگاه دیده می‌شود.(سايت بي بي سي فارسي)
فتوحی رئیس دانشگاه صنعتی شریف در گفت‌وگو با خبرنگار دانشگاه خبرگزاري فارس، در رابطه با انتشار عکس مریم رجوی  در نشریه فارغ‌التحصیلان این دانشگاه، گفت: انجمن فارغ‌التحصیلان دانشگاه زیرنظر مسئولان دانشگاه نیست و همه ساله مراسمی را برگزار می‌کند که نام فارغ‌التحصیلان همان سال را در نشریه منتشر می‌‌کند ولی امسال متاسفانه عکس مریم رجوی  نیز که ظاهرا فارغ‌التحصیل دانشگاه شریف بوده در این نشریه منتشر شده است. وی افزود: ما به محض اینکه از پخش تعدادی از این نشریه در میان دانشجویان مطلع شدیم دستور دادیم جلوی پخش نشریه گرفته شده و نشریات پخش شده نیز جمع‌آوری شود.


۱۳۹۵ مهر ۱۲, دوشنبه

اینجا پاکدشت است و بخشی از تهران پایتخت وطن عزيزمان ایران


دامنه تهران در جنوبی‌ترین نقطه منتهی می‌شود به جاده خاوران و خاوران که اینک زیارتگاه دل‌های پرخاطره عاشق جوانهای دهه شصتی‌هاست و یکی از شاخصترین اسناد تاریخی قتل‌عام و نسل کشی آزادی‌خواهان جامعه ایرانی است که به دستور و دست کینه توز اهریمن خیانت و خباثت و دجالیت صورت گرفته و در تاریخ شفاهی و مکتوب ایران‌زمین ثبت شده و می‌درخشد.

و اگر اندکی در امتداد جاده خراسان ادامه بدهید، به بخش فراموش شده از تهران یعنی پاکدشت می‌رسید، و شاهد قتل‌عام روح و روان و مرگ تدریجی مردمانی از کودک و زن و دختران پاک قلبی می‌شوی که در کوچه پس کوچه‌های این دشت بی‌آب و علف و خشک، میان خاک و لجن جوی‌هایی با گنداب متعفن، کودکی خود را تجربه می‌کنند.

اینجا پاکدشت است، بخشی از تهران، پایتخت جمهوری اسلامی ایران

و آخوندهایی که در بلندگوهای رسانه‌یی و وراجیهای هفتگی، در بوق و کرنا یاوه می‌بافند که با اعتیاد و قاچاق مبارزه می‌کنند و در اینجا در دستان کودکان 10 الی 12ساله به‌جای قلم و دفتر سیگار و زرورق و مواد می‌بینی و در چشمان بی‌فروغشان امید، فقدانی آشکار دارد.

خانه‌هایی چون زندانهای کوچک که به سلول‌های انفرادی شبیه‌تر هستند. و جمعیتی گرسنه و بی‌لباس و بیمار و بی‌هویت وبی نشان.

اینجا پاکدشت است بخشی از تهران پایتخت جمهوری اسلامی ایران

صدها کودک سرگردان که پدرانشان در زندان هستند به جرم داشتن مواد مخدر و نداشتن مواد غذایی و مادران بیمار و مبتلا که تن فروشی و بزه برایشان امری عادی و اجتناب‌ناپذیر شده است.

ملیحه دخترک سیزده ساله، با موهای بور و فرفری و چشمانی گود افتاده و رنجور که به سبز و آبی می‌زند و زیر طاق ابروهای خنجری‌اش نشسته، لبان خشکش را با زبانش نمدار می‌کند و خس خس سینه‌اش را با قورت دادن آب دهانش صاف می‌کند، با دامن نیمداری که تازه به او داده‌اند، تا سر زانوانش پایین می‌کشد تا پاره‌گی شلوارش را پنهان کند، نه آن‌قدر که پاهایش را که آغشته به گل و لجن خشکیده در دمپایی‌های پاره‌اش می‌باشد را بپوشاند.

ملیحه هق هق گریه‌اش را در گلوی خشکش فرو می‌برد و با ترس و لرز می‌گوید:
”پدرم بیکار بود و بیمار و معتاد و هر دفعه که مرا به مردی اجاره می‌داد، بابتش پول می‌گرفت و با آن برای خودش مواد و برای من و مادرم نان و پنیر و تخم مرغ می‌خرید “.

اینجا پاکدشت است، بخشی از تهران پایتخت جمهوری اسلامی ایران

حالا ملیحه صدایش می‌لرزد و نمی‌داند که چرا امروز آخرین ملاقات او با پدرش بوده است در اوین و این جمله پدرش که ملیحه دعا کن بابات بمیره تو رو خدا دعا کن، من لیاقت بابا بودن را ندارم، و ملیحه گفته نه باباجون غصه نخور من باز به اجاره می‌روم و پول می‌آورم تا تو درد نکشی، و برای مادرم دارو می‌خرم تا مثل دادشم از بیماری نمیره.

اینجا پاکدشت است و بخشی از تهران پایتخت جمهوری اسلامی ایران

ملیحه از پدرش ناراضی نیست، چرا که او زندگی استاندارد و حقوق خود را نمی‌شناسد و نمی‌داند و تجربه‌یی بهتر از زمانی که متولد شده نداشته است، به گمان او زندگی همین است که پدرش او را در دوازده سالگی به اجاره بدهد و بابتش پول بگیرد تا نان بخرد.

حالا صبح نشده پدرش را اعدام می‌کنند و او نمی‌داند برای کدامین جرم و گناه و حتی خبر ندارد و ما که می‌دانیم چنگ در صورتمان می‌کشیم و مشت گره کرده‌ایم و خون گریه می‌کنیم.

اینجا پاکدشت است بخشی از تهران پایتخت جمهوری اسلامی ایران

ملیحه تنها نیست، زینب و گلی و معصومه و اصغر و محمود و سمیه و نوشین و صدها کودک ایرانی و افغانی هستند که مدرسه نمی‌روند، پدرشان اعدام شده و یا بیمار و بیکارند و نان و لباس و کاشانه ندارند و همه فکر و خیالشان و تلاش و کوشش آنها خلاصه می‌شود در این‌که چگونه امروز شکمشان را سیر کنند.

اینجا زندگی گروگان و اجاره یک لقمه نان است برای زنده ماندن.

اینجا هیچ کس نمی‌آید، اینجا زندان زندگی است.
اینجا جنوب خاوران است و آدمها از تولد تمرین مردن می‌کنند.

لقمه نانی به ارزش تمامی رویاها و آرزوهای کودکی معامله می‌شود.

اینجا عدالت جمهوری اسلامی محقق شده و اختلاف طبقاتی نیست همه مساوی گرسنه و در حال جان کندن هستند.

اینجا پاکدشت است که پاک نیست ولی قلبهای بی‌گناه و معصومی در این دشت مشتهایشان را گره کرده‌اند و خشم هایشان را گلوله، تا در رستاخیز توده‌های ستم دیده و گرسنه عدالت را از حلقوم مثلث زر و زور و تزویر شیخ شاهان ستمکار بیرون بکشند.

اینجا مثل همه جاهای میهن مردمانش با پوست و گوشت و استخوانشان لمس و درک کرده‌اند که تنها یک راه برای رهایی وجود دارد، راهی که: می‌توان و باید سرنوشت خویش را از چنگ اهریمن بدخواه و بدخیم استبداد رهانید و این سرنوشت را از نو نوشت. 

شهریور 1395پاکدشت (101) 

۱۳۹۵ مهر ۴, یکشنبه

ليست دارايي سران رژيم در بانكهاي خارجي

ميزان دارايي 67 نفر منتشر شده كه از اين ميان به انتشار دارايي هايغلامحسين الهام، مهدي احمدي نژاد، علي لاريجاني، محسن و ياسر هاشمي، احمدرضا رادان، حميد رسايي، حسين شريعتمداري، داوود احمدي نژاد، اسفنديار مشايي و مجتبي ثمره هاشمي ميپردازيم .

1- دارايي غلام حسین الهام: 25 میلیون دلار در دبی،13 میلیون دلار در ترکیه، 17 میلیون دلار درسوئیس،0.7 میلیون دلار در بیروت
2- مهدی احمدی نژاد:18 میلیون یورو در بلژیک،45 میلیون یورو در سوئیس،44 میلیون دلار دربانک اسلامی شریعت
3- علی لاریجانی:185 میلیون ایورو در استرالیا،16 میلیون ایورو در امارات متحده عربی، 112 میلیون ایورو در مالزی
4 - محسن هاشمی بهرامانی: 35 میلیون دلار در ایالات متحده عربی، 56 میلیون دلار در بلژیک
5 - احمد رضا رادان: 98 میلیون دلار در ایالات متحده عربی، 65 میلیون دلار در کویت، 121 میلیون دلار در افریقای جنوبی
6- حمید رسائی: 62 میلیون دلار در مجارستان،32 میلیون یورو در آلمان، 18 میلیون پوند در انگلیس، 14 میلیون دلار در امارات متحده عربی
7- حسین شریعتمداری: 225 میلیون دلار در ایالات متحده عربی،54 میلیون دلاردرآلاناخل کمپانی، 65 میلیون یورو در«ح.س. ب. س» بانک انگلیس
8- داوود احمدی نژاد: 55 میلیون دلار در ایالات متحده عربی،48 میلیون یورو در ایالات متحده عربی، 8 میلیون دلار در بانک پترزبورگ روسیه
9- یاسر هاشمی بهرماني: 22 میلیون ایورو در آلمان، 12 میلیون ایورو در استرالیا، 14 میلیون دلار در ایالات متحده عربی 
10- اسفندیار رحیم مشایی: 5.2 میلیون دلار در آلمان، 32 میلیون دلار درایتالیا، 41 میلیون دلار دردوبی 
11- ـ مجتبی هاشمی ثمره:28 میلیون دلار در اسپانیا، 76 میلیون دلار در ایالات متحده عربی، 124 میلیون دلار در مالزی 

۱۳۹۵ مهر ۳, شنبه

براستی انتخاب منیره چه بود؟ چرا چنين انتخابي كرد؟


منیره ستاره پرفروغی که در میان کهکشان زنان مجاهد خلق می درخشد.

 نگاه کن من منیره رجوی ام، قصه نیستم که بگویی، نغمه نیستم که بخوانی، صدا نیستم که بشنوی یا چیزی چنان که ببینی، یا چیزی چنان که بدانی، زیباترین حرف و نجوای من این است: من تک خواهر عاشق مسعود هستم، پس عشق را فریاد کن ... 

منیره خواهر کوچک مسعود رجوی بود. در پاییز سال 60 رژیم آخوندی تمامی اعضای خانواده مسعود را دستگیر کرد و منیره مجبور به اتخاذ زندگی مخفی شد. او در تابستان سال 61 همراه با همسر و دو فرزند خردسالش دستگیر شد.

آخوند نیری، حاکم شرع اوین پشت اعدام شهید منیره رجوی بوده و اصرار داشته که این کار در اسرع وقت صورت بگیرددژخیمان خمینی منیره را 4سال بعد از پایان دوران محکومیتش، در قتل‌عامهای سال67 به دستور شخص خمینی اعدام کردند..

یکی از زندانیانی که هم بند منیره بوده می نویسد:

يکبار منيره را به خاطر اين که در داخل بند به بچه ها زبان انگليسی درس می داد، به بازجويی بردند. آن شب، او را به صورت وحشيانه يی زدند. طوری که وقتی برگشت تمام بدنش ورم کرده و کبود شده بود. پاهايش به اندازه يک متکا باد کرده و خونين بود. ولی او با روحيه شاداب هميشگي اش آمد، در راهروی بند نشست و با آرامش تمام گفت: امروز همه حرفشان اين بود که چرا به بچه ها زبان انگليسی ياد می دهم. گفتند تو داری آدمها را تربيت می کنی که وقتی از زندان آزاد شدند، بروند خارج پيش برادرت!

 باآنکه ارج و قرب خاصی در ميان بچه ها داشت ولی هيچ وقت ذره يی غرور در او ديده نمی شد. آن قدر خاکی بود که کسی او را معرفی نمی کرد، هيچ وقت نمی شد فهميد که او خواهر مسعود است. مهربانی او زبانزد همه بود. هر وقت از بازجويی برمی گشتی، اولين کسی که بالای سرت می آمد، منيره بود. بارها از او شنيدم که می گفت: اينها می خواهند انسانيت آدم را نابود کنند و بايد با همين هم جنگيد. بايد هرچه بيشتر عاطفه هايمان را نثار کنيم .او خودش شاخص عاليترين عواطف و روابط انسانی بود.

يکی دیگر از زندانيان سياسی که منيره رجوی را در شکنجه گاه خمينی ديده بود، می نويسد:

يک روز که برای بازجويی به شعبه۷ دادستانی رفته بودم، پشت در اتاق شکنجه در اوين، دو کودک۵ساله و ۳ساله را ديدم که موهای بور و چهره هايی سفيد داشتند. خيلی تعجب کردم که بچه هايی در اين سن و سال، کنار اتاق شکنجه چه کار می کنند و چرا بايد ناظر اعمال شکنجه گران باشند؟ مادرشان به سختی آرامشان می کرد و نمی دانست با آنها چه کار کند. نگهبان هم مدام آنها را دعوا می کرد و کتک می زد. در داخل اتاق، در يک فرصت مناسب، نام مادرشان را پرسيدم. او گفت: من منیره رجوی هستم جرمم فقط خواهر مسعود بودن است. ...

براستی انتخاب منیره چه بود؟

چرا به اعدام محکوم شد و چرا شهادت را انتخاب کرد؟ آخر مگر او زندگی خوبی نداشت؟ مگر تحصیل کرده نیوکسل انگلستان نبود؟ مگر فرزند نداشت؟ شک ندارم که عشق مادری اش نسبت به مریم و مرجان چون دری در دل صدف می درخشید و یا نه بهتر است بگویم همان عشق مادری چون این عشق قابل تعریف یا توصیف نیست.

و هزاران چرا و مگرهای دیگر...آخر چرا انتخابش بین ماندن و رفتن، بودن و نبودن، بودن بود. شاید شما که این را می خوانید بگویید چرا با کلمات بازی می کنم مگر بین ماندن و رفتن و بودن و نبودن تفاوتی است شاید هم نه این سوال را نکنید.

ولی من می خواهم بدانم چرا منیره این انتخاب را کرد و این راه را رفت؟ آیا نمی توانست با یک کلمه یا جمله ای از زندان آزاد شود؟و یا نمیتوانست بگوید من که کاری نکرده ام، به چه جرمی مرا دستگیر و محاکمه می کنید؟ آیا نمیتوانست ...

اینها همه سوالاتی است که مدام در گوش من زمزمه می کرد. دلم میخواست که زمان و تاریخ به عقب برمی گشت و از منیره می پرسیدم که چرا چنین انتخابی را کردی؟

دلم میخواست یکبار هم شده وقار و متانت او را می دیدیم چشمان پرفروغش را نگاه می کردم و دستان گرمش را می فشردم، زیباترین حرفهایش را می شنیدم و در ضمن پاسخ سؤالاتم را می گرفتم.

به عکسش خیره شده بودم انگار داشت با من حرف می زد که به چی فکر می کنی میخواهی به چی برسی؟ چرا پاسخ سوالاتت را در خودت جستجو می کنی؟

نگاه کن من منیره رجوی ام، قصه نیستم که بگویی، نغمه نیستم که بخوانی، صدا نیستم که بشنوی یا چیزی چنان که ببینی، یا چیزی چنان که بدانی، زیباترین حرف و نجوای من این است: من تک خواهر عاشق مسعود هستم، پس عشق را فریاد کن ... 

منهم فریاد کردم منیره جان:

حال دانستم که نامش عشق بود،

 این روایتها تمامش عشق بود

عشق یعنی باز مرغی پر کشید 

در شب زندان گل آذر دمید

عشق یعنی با فدا آمیختن

در دل مرداب موج انگیختن

عشق یعنی صدق، بال و پر فدا

پر زدن تا اوج اوجِ قله ها

عشق یعنی دیدن روز ظفر

در شب آوار پر از دود و شرر

حال دانستم که نامش عشق بود

این روایتها تمامش عشق بود ...

    

۱۳۹۵ مهر ۱, پنجشنبه

پیام مریم رجوی، به‌مناسبت شروع سال تحصیلی ۹۶-۹۵


دانش‌آموزان و دانشجویان عزیز
معلمان و استادان ارجمند! 
مشعل‌داران فرهنگ و دانش و همه زنان و مردان شریفی که در بیداد ارتجاع و جهل و اجبار و دین‌فروشی به‌نگاهبانی از حقیقت برخاسته‌اید و دل‌هایتان به‌آزادی ایران روشن است. به‌همه شما درود می‌فرستم.

امیدوارم که در سال تحصیلی تازه، کوشش‌های ارزشمندتان برای آموختن یا آموزش دادن هرچه بیشتر با عزم آزادی‌طلبی و مقاومت قرین باشد.
با شروع سال تحصیلی، سرمای سکوت و ترسی که آخوندهای مرتجع و پاسداران جهل و ستم حاکم کرده‌اند، مغلوب شور و شوق جمعی و روحیه نوجویی و نوخواهی شما می‌شود که دست‌ در‌ دست هم در کوچه و خیابان و در مدرسه و دانشکده پرنشاط‌ترین و گرم‌ترین تلاش و تحرک جمعی را شروع می‌کنید. 
یاد همه دختران و پسران دانش‌آموز و دانشجوی میلیشیا و پیشگام و پیشتازی به خیر که در همین مدرسه‌ها و دانشکده‌های شما درس می‌خواندند و همیشه در صف اول اعتراض و قیام در برابر ارتجاع و دیکتاتوری بودند. 
خمینی گمان می‌کرد که با موج اعدام‌های دهه ۶۰ و قتل‌عام ۶۷ می‌تواند بقای رژیمش را تضمین کند، ولی شگفتا که در شروع سال تحصیلی، شاهد جوشش خونهای پاک آن‌ها و کارزار دادخواهی هستیم که به‌خصوص بعد از انتشار فایل صوتی آقای منتظری، جامعه ایران را تکان داده و اکنون باز هم صدا و پیام آن‌ها را می‌شنویم که: درس اول در هر کلاس و در هر مدرسه و دانشکده، درس آزادی است.

فرزندان آینده ساز ایران،
معلمان و استادان گرامی! 

امسال در حالی سال تحصیلی شروع می‌شود که بحران و پریشانی حاکم بیش از هر جا در نظام آموزشی کشور دیده می‌شود.
در مدارس به‌صورت یک نابسامانی فزاینده، فقر و پژمردگی کودکان و نوجوانان، نابرابری عمیق، سطح تحصیلی نازل، فضای آموزشی تنگ و خفه‌کننده و معلمان به‌ستوه آمده.
و در دانشگاهها به‌صورت سقوط علمی و رکود و بی‌آیندگی محیط‌های آموزشی و محرومیت دانشجویان و استادان.

در مقابل ۱۳ میلیون دانش‌آموز ایرانی که امسال به مدرسه می‌روند، ۴میلیون کودک و نوجوان بین ۶تا ۱۴ ساله از تحصیل بازمانده‌اند. بسیاری از آن‌ها کودکان کارند. بخشی از آن‌ها والدین‌شان معتاد یا بسیار فقیرند و عده‌یی حتی شناسنامه ندارند.
کمبود فضای آموزشی از مهم‌ترین معضلات آموزش و پرورش است. به‌جز بخش محدودی از مدارس، فقدان امکانات تربیت‌بدنی و امکانات تفریحی ویژگی مشترک همه مدارس است. مدارس دخترانه و مدارس مناطق محروم به‌خصوص در استانهای سیستان و بلوچستان، هرمزگان و آذربایجان غربی همه در محیط‌های تنگ و محدود فشرده شده‌اند و با استانداردهای آموزشی و بهداشتی فاصله بسیار دارند.
۳۲هزار مدرسه یعنی یک سوم مدارس کشور فرسوده و فاقد ایمنی است و باید تخریب و بازسازی شود. در تهران حدود ۱۷هزار کلاس در نوبت مقاوم‌سازی است. اما با توجه به‌ محدودیت بودجه دولتی، مقامهای رژیم برآورد می‌کنند که بازسازی مدارس پایتخت به ۳۲ سال وقت احتیاج دارد. نوسازی مدارس کل کشور نیز با بودجه فعلی نیم قرن به‌درازا می‌کشد. 
آخوندها درآمد و ثروت کشور را خرج سپاه پاسداران و جنگ‌افروزی و کشتار در سوریه و عراق می‌کنند. در عوض خانواده‌های تهیدستی را که حتی از عهده تأمین زندگی خود برنمی‌آیند وادار می‌کنند بخشی از هزینه مدرسه‌ها را بپردازند.
واقعیت تعیین‌کننده دیگر سرکوب و اختناق حاکم، انسداد کامل فضای فکری و سیاسی و رویکرد تحمیلی آموزش‌ها، روش‌های تدریس و رفتارها با دانش‌آموزان است. 
رواج افسردگی و مشکلات روانی و فقدان سرزندگی و شادابی از تأثیرات همین اختناق است. علاوه بر آن‌ ، گرسنگی و سوء تغذیه، مشکلات جسمی دانش‌آموزان و قامت‌های نحیف، همه گویای نتایج وحشتناک نابرابری و بی‌عدالتی و فشارهای اقتصادی و سیاسی بر جامعه ایران است که لطمات آن بیش از همه متوجه کودکان شده است. 
بر طبق برآوردهای رسمی، یک درصد جمعیت سیزده میلیونی دانش‌آموزان درگیر اعتیادند. نسبت دانشجویان معتاد نیز به ۲.۶درصد می‌رسد. بنابراین بر طبق آمارهای دولتی که معمولاً کمتر از واقعیت است، در مجموع بیش از ۲۵۰ هزار دانش‌آموز و دانشجوی معتاد وجود دارند. 
راستی چه بر سر جامعه ایران آمده است؟ چه طاعونی، چه بلایی، چه جنگ ویرانگری واقع شده که این طور همه چیز تکیده شده و تحلیل رفته و پژمرده شده است؟ این بلا همان ولایت فقیه است که هر چه حاکمیت‌اش طولانی‌تر می‌شود حرث و نسل ایران را بیشتر به‌تباهی می‌کشاند. 
با این‌همه، رژیم حاکم هرگز از نسل جوان و نوجوان، از معلمان به‌پاخاسته و از مدارس که هر کدام می‌تواند کانونی برای اعتراض و شورش باشد، آسوده خاطر نیست. به‌همین دلیل طرح استقرار آخوندها در تک‌تک مدارس را به اجرا گذاشته است. امسال بیش از ۲۰هزار آخوند خود را به مدارس سراسر کشور تحمیل می‌کنند تا برای تشدید اختناق و رواج اباطیل ارتجاعی تحت نام اسلام تلاش کنند. 
خوشبختانه در سال تحصیلی گذشته، باز هم خواهران و برادران آموزگار ما به‌ اعتراضها و اعتصاب‌های تحسین‌برانگیز خود ادامه دادند. آن‌ها سیاست ارتجاعی و سرکوبگرانه ولایت‌فقیه در آموزش‌وپرورش را به چالش کشیدند، پرچم حق‌طلبی را در شهرهای مختلف باز هم برافراشتند، بر آزادی معلمان زندانی پافشاری کردند، و خواستار رسمیت یافتن حق اعتراضات صنفی فرهنگیان و رفع نابرابریها در مورد معلمان شدند.
به‌همه‌ آن‌ها درود می‌فرستم و دانشجویان و دانش‌آموزان و عموم هموطنان را به همبستگی و حمایت از خواستهای برحق معلمان و فرهنگیان شریف ایران فرا می‌خوانم.

نسل جوان و نوجوی ایران، فرهنگیان و دانشگاهیان آزاده! 
بحران بزرگ نظام آموزشی، دانشگاهها و آموزش عالی را نیز به انحطاط تأسف‌انگیزی کشانده است. به‌رغم افزایش کمی دانشگاهها که بخش عمده آن نظیر دانشگاه به‌اصطلاح آزاد، به‌خاطر منافع غارتگرانه آخوندهای حاکم صورت گرفته، مراکز آموزش عالی از نظر علمی سقوط کرده است. 
از طرف دیگر بودجه آموزش‌عالی در حدی است که برخی دانشگاهها قادر به پرداخت حق‌التدریس استادان نمی‌شوند. در سال جاری، بودجه مهم‌ترین دانشگاههای کشور شامل دانشگاههای تهران، صنعتی شریف، شیراز، اصفهان، تبریز، فردوسی مشهد، صنعتی اصفهان، امیر‌کبیر و علم و صنعت در مجموع از بودجه دولتی حوزه‌ به‌اصطلاح علمیه و نهادهای دین‌فروشی کمتر است. 
فقر دانشجویان، پس‌رفت محتوای دروس دانشگاهی و معضل عظیم بیکاری دانش‌آموختگان بخش دیگری از نتایج انحطاط آموزش عالی است. مطابق گزارش منابع دولتی، از حدود ۴۰‌میلیون نفر جمعیت غیرفعال کشور، پنج و نیم میلیون نفر فارغ‌التحصیلان دانشگاهی فاقد شغل‌اند. 
در حقیقت این نظام آموزشی به‌بن‌بست رسیده و از هم گسیخته شده است. این شکستی است که ولایت فقیه نه قادر است از آن بیرون بیاید نه اولویت‌های نظامی و تروریستی‌اش اجازه می‌دهد. 
نظام آموزشی ایران برای از سر گرفتن زندگی و پیشرفت حقیقی، قبل از هر چیز به‌ نسیم حیات‌بخش آزادی نیاز دارد. اولین قدم برای نجات آموزش و پرورش و آموزش عالی ایران کنار‌زدن آخوندهای حاکم و سرنگونی حکومت ولایت فقیه است. مبارزه برای به‌زیر کشیدن این رژیم، چنان که رهبر مقاومت مسعود گفته است: «هسته مرکزی کارزار ملی و میهنی با این رژیم بوده و خواهد بود» .
دانش‌آموزان و دانشجویان شجاعی که از سی خرداد ۶۰ تا امروز در برابر رژیم حاکم به مقاومت برخاسته و جان خود را فدا کرده‌اند، پیشتازان و طلایه‌داران همین مبارزه‌اند. دانشجویانی که بخش عمده قتل‌عام‌شدگان سال ۶۷ را تشکیل می‌دهند، برای همین چشم‌انداز پرشکوه یعنی آزادی ایران و برپایی یک جامعه دموکراتیک به‌پاخاسته بودند.
هم‌چنان که اشاره کردم، یاد و راه آن شهیدان، امروز بیش از هر زمان دیگری، جامعه ما را برای کارزار دادخواهی و برهم‌زدن بساط اعدامها برانگیخته است؛ از اعدام ریحانه‌ها و کشتن نداها و ستارها و بهنودها تا شهدای قیام ۳۰خرداد و ۵مهر و ۳۰هزار گل سرخ سربدار در قتل‌عام ۶۷... 
این موجی است که از خون شهیدان و از خاک پاک خاوران بر می‌خیزد تا فریاد دادخواهی و «نه به اعدام و ارعاب آخوندی» را در ایران و جهان طنین‌انداز کند، جلادان را به پای میز عدالت بکشاند، جام زهر حقوق‌بشر را به‌ حلقوم ولایت فقیه بریزد و مشعل‌های آزادیخواهی را هرچه فروزان‌تر کند... 
در آغاز سال تحصیلی، شما دانش‌آموزان و دانشجویان و معلمان و استادان آزاده را به شرکت هرچه فعال‌تر در کارزار دادخواهی فرا می‌خوانم. جای شما و ابتکارهای شما، به‌عنوان مشعلداران آگاهی، در پیشاپیش صفوف این جنبش است؛ ازهر گونه فعالیت مبتکرانه علیه اعدام و دادخواهی قتل‌عام بر روی اینترنت و شبکه‌های اجتماعی تا روشنگری در مدرسه و دانشگاه و شعارنویسی در کوچه و خیابان؛ از اطلاع‌رسانی درباره شهیدان و زندانیان تا تجمعات اعتراضی و برهم‌زدن بساط اعدامها و شلاق‌زدنها و همه اهانت‌های ضدانسانی... 
این چنین است که راه تحقق ایران آزاد فردا بر اساس آزادی، دموکراسی، برابری و جدایی دین و دولت و ایجاد یک نظام آموزشی پیشرفته باز می‌شود.
یک آموزش‌وپرورش پیشرفته که برای همه فرزندان ایران رایگان و الزامی است، 
یک آموزش عالی معتبر مبتنی بر آزادی آکادمیک و یک نظام ورزشی فراگیر که امکان فعالیت آزادانه و برابر دختران و پسران در شهر و روستا در عرصه‌های گوناگون ورزشی را فراهم می‌سازد.
یک نظام آموزشی که در آن:
ـ عموم هموطنان از ملیت‌های گوناگون ایران هویت فرهنگی و دینی و زبانی خود را حفظ کنند، و به زبان مادری خود سخن بگویند، کار و تحصیل کنند و آن را اشاعه دهند.
ـ‌ دختران و پسران دانشجو و دانش‌آموز از هر ملیتی، با هر عقیده‌یی و با هر موقعیت اجتماعی و مالی از فرصت‌های برابر در آموزش‌وپرورش، آموزش عالی و اشتغال برخوردار باشند. 
ـ معلمان و استادان از امکان تدریس و تحقیق عاری از قید و بند برخوردار می‌شوند و از نظر اجتماعی و سیاسی شأن شایسته خود را باز می‌یابند.
ـ جوانان و نوجوانان راه و رسم زندگی دموکراتیک به‌ویژه ارزش‌های برابری‌طلبانه میان زن و مرد را فرا می‌گیرند، احترام متقابل و بردباری و خویشتن‌داری نسبت به ‌ادیان و عقاید سایرین را پیشاروی خود قرار می‌دهند، از خود گذشتگی برای منافع و مصالح جامعه را در پیش می‌گیرند و برای مشارکت سیاسی توانایی کسب می‌کنند. 
ـ و هنرهای زیبا در رشته‌های گوناگون آن بخشی از آموزش‌ها در دبیرستانها و دانشگاهها شده باعث شکوفایی و سرزندگی نسل‌ها می‌شود.
نیروی این تحول بزرگ، شما جوانان آگاه و آزاده ایرانید. همه شما را به‌ مبارزه برای برپایی ایران آزاد و دموکراتیک فرا می‌خوانیم.

۱۳۹۵ شهریور ۲۶, جمعه

چرا دژخيم مرتضوي به جنايات خود اعتراف و عذرخواهي مي كند؟


بحث محاکمه مسخره سعید مرتضوی جنایتکار و معذرت‌خواهی او از خانواده‌های قربانیان، به‌عنوان اعتراف آشکاری به ارتکاب جنایت و آدمکشی، منجر به تلاطم جدیدی در رژیم شده است. سؤال این است که چرا و تحت چه شرایطی، عاملان جنایت در فاشیسم مذهبی حاکم، ناچار می‌شوند به جنایتهای خود اعتراف کرده و از آنها عذرخواهی کنند؟ امروز سعید مرتضوی از جنایتهایی که رژیم در جریان قیام88 مرتکب شده عذرخواهی می‌کند و دیروز علی مطهری ضرورت عذرخواهی از خانواده‌های شهیدان قتل‌عام67 را مطرح کرد؟ 

پاسخ این است که همه اتفاقات و رویدادهای بی‌سابقه هفته‌های اخیر را بایستی در پرتو تغییر دوران نگریست و مورد سنجش و بررسی قرار داد؛ همه وقایعی که تا دیروز نامتصور می‌نمود، امروز یکی پس از دیگری رخ می‌نمایند و از یک واقعیت بسیار مهم و اساسی خبر می‌دهند و آن، تغییر دوران است! در خود رژیم از این دوران جدید معمولاً با عبارت «پسابرجام» یاد می‌کنند و این نادرست نیست. اکنون بیش از پیش روشن می‌شود که «برجام» و این‌که ولی‌فقیه مجبور به خوردن زهر هسته‌یی گردید و ناچار شد به دست خودش پروژه هسته‌یی و توان بمب‌سازی خودش را (لااقل تا آینده‌یی قابل پیش‌بینی) از بین ببرد، یک رویداد استراتژیک با آثار و پیامدهای استراتژیک است؛ این پیامدها، تعادل رژیم را در تمام زمینه‌های سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و تبلیغاتی به هم زده و موقعیت آن را در صحنه بین‌المللی و منطقه‌یی و همچنین در برابر مردم و جامعه ایران و در برابر مقاومت و مجاهدین تغییر داده و در نتیجه تعادل درونی رژیم نیز به هم ریخته است.

این زهر خوران مبنایی است که عوامل جدیدی هم به‌عنوان شرط در آن ضرب شده و آثار و نتایج حیرت‌انگیز خود را بارز می‌کنند. از جمله این شرط‌های تعیین‌کننده بایستی از کهکشان امسال مقاومت، همچنین انتشار سند صوتی آقای منتظری و سپس جنبش دادخواهی قتل‌عام شدگان سال 67 یاد کرد که حاصل‌ضرب آنها رژیم را ناچار از اتخاذ سیاست‌ها و روشهای کاملاً متفاوتی از قبل می‌کند، یا به عبارت بهتر سیاست‌ها و موضعگیریهای جدیدی را به آن تحمیل می‌کند که این خود، زنجیره‌یی از فعل و انفعالها و کنش و واکنشها را شکل می‌دهد که یکی از آنها همین عذرخواهی سعید مرتضوی و تلاطمی است که بر اثر آن رژیم را فراگرفته است.

از سوی دیگر، وقتی بر اثر شرایطی که گفته شد، بحران به‌شدت بالا می‌گیرد و خطر انفجار اجتماعی را در چشم‌انداز قرار می‌دهد، باندهای مختلف رژیم هر کدام وحشت‌زده به فکر چاره می‌افتند. یک باند رژیم بر این باور است که می‌توان با اقدامات ضدانگیزه‌یی، آبی بر آتش خشم مردم ریخت و این وضعیت انفجاری را «مدیریت» کرد و جلو انفجار را گرفت، این دسته عذرخواهی سعید مرتضوی برای حفظ نظام را کافی ندانسته و حتی از اعدام او سخن می‌گویند. اینها تلاش می‌کنند جنایت دستوری و سازمان‌یافته و نهادینه در رژیم را، امری فردی و ناشی از خطاها و تخلفات این یا آن عامل اجرایی جلوه دهند و استدلال می‌کنند که در این‌جا بایستی یک فرد (سعید مرتضوی) را قربانی بقای رژیم کرد. در این زمینه حرفهای آخوند زائری که از وی به‌عنوان «اصولگرا» (باند خامنه‌ای) نام می‌برند، به‌لحاظ روشنی و صراحت نمونه خوبی است:
«وضعیت خطرناک و حساس فعلی تنها با حکم اعدام او قدری ترمیم خواهد شد و هر گونه سستی و تهاون نسبت به این موضوع و بی‌توجهی به خسارتهای سهمگین و جدی که او به ارکان جمهوری اسلامی وارد کرده است منجر به تهدیدهایی خواهد شد که فروپاشی نظام کمترین آنها خواهد بود» (سایت الف 24شهریور 95).

حرف روشن است باید آبی روی آتش و انبار متراکم خشم مردم ریخت و سعید مرتضوی را بز بلا گردان و سپر بلا کرد تا رژیم از فروپاشی و سقوط نجات پیدا کند.

اما دسته دیگر که اساساً جزو باند خامنه‌ای هستند، چه می‌گویند؟ آنها از یک سو می‌کوشند روغن ریخته را نذر امامزاده ولایت‌فقیه کنند و این عذرخواهی را نشانه عدل و انصاف و… نظام و مجریانش وانمود کنند. از جمله فردی به نام مهدی محمدی با وقاحتی که تنها از یک دژخیم برمی‌آید، درباره عذرخواهی سعید مرتضوی دادستان تهران در سال ٨٨ می‌نویسد: «این نشانه عدل، انصاف و اخلاق نظام مظلوم جمهوری اسلامی است که بر دادستانش بابت ظلمی که بر مظلومی‌ رفته این‌چنین سخت گرفته است» .

در همین راستا پاسدار حسین شریعتمداری رئیس کیهان خامنه‌ای نیز می‌نویسد: «سعید مرتضوی صرفنظر از اتهاماتی که به وی وارد شده و قضاوت نهایی درباره آن برعهده دادگاه است، به صراحت از نقش غیرمستقیم خود در کشته شدن سه متهم آشوب در بازداشتگاه کهریزک عذرخواهی کرده است. اما چرا سران و اصحاب فتنه با وجود اثبات جنایاتی که مرتکب شده‌اند و خیانت بزرگی که در حق نظام و مردم روا داشته‌اند، کمترین کلامی به عذرخواهی بر زبان و قلم نمی‌آورند؟» .

به این ترتیب آنها با سخافت می‌خواهند از این خفتی که به رژیم تحمیل شده، بهره‌یی به سود خود در جنگ قدرت با باند رقیب کسب کنند.

اما حرف اصلی این جماعت چیز دیگری است؛ این حرف که در زیر تحسینهای مهوع از مرتضوی پنهان شده، مخالفت با شیوه معذرتخواهی است؛ آن را چندی پیش، پورمحمدی از جلادان قتل‌عام در پاسخ به علی مطهری که خواستار معذرتخواهی از خانواده‌های قتل‌عام شدگان67 شده بود، چنین بیان کرد: «ما افتخار می‌کنیم که دستور خدا در رابطه با منافقین را اجرا کردیم و در مقابل دشمنان خدا و ملت با قدرت ایستادیم و مقابله کردیم».

آنها می‌گویند معذرتخواهی چیست؟ ! ما به جنایتهای خود افتخار می‌کنیم و از این به بعد هم همین شیوه را بیشتر از پیش ادامه می‌دهیم؛ چرا؟ حرف همان است که جنتی در نماز جمعه اخیر تهران (19شهریور) از قول خمینی گفت که [مجاهدین] باید ریشه‌کن بشوند تا ریشه‌های نظام برپا بماند» .

از دید این جریان، معذرتخواهی در شرایط کنونی، نه آب ریختن روی آتش، بلکه بنزین ریختن است؛ چرا که اگر این شکاف باز شود، به هیچ‌وجه نمی‌توان جلو پیشروی و عمیق‌تر شدن آن را گرفت و این می‌تواند رژیم را تا ته از هم بدرد. درست همانند آخر دوران شاه و آخر دوران هر دیکتاتوری، این قبیل اقدامات ضدانگیزه‌یی تنها روند فروپاشی و سقوط را تسریع می‌کند. کمااین‌که تا همین جا هم، این معذرتخواهی در درون رژیم همان‌گونه که به‌وضوح می‌توان دید به تضادها دامن زده، زبان مخالفان ولی‌فقیه در درون نظام را علیه او درازتر کرده و توقعات را برای آن که سعید مرتضوی به سایر جنایاتش نظیر قتل زهرا کاظمی خبرنگار ایرانی تبار کانادایی اعتراف کند و این‌که تکلیف بالایی‌ها که طی تمام این سالیان از سعید مرتضوی حمایت می‌کردند، چه می‌شود؛ بالا برده است.

در همین رابطه اظهارات علی مطهری نمونه خوبی می‌تواند باشد. وی طی مصاحبه‌یی گفت: «از تعبیر «شهید» می‌توان نتیجه گرفت که آقای مرتضوی معترضان سال ۸۸ را محق می‌داند، اما به نظر من بیش از آن که آقای مرتضوی به‌عنوان مسئول خطاهای خود مجرم است کسانی که چیزی به نام مرتضوی را ساختند و از او حمایت کردند مجرم هستند» (سایتهای حکومتی 24شهریور 95).

ابعاد برانگیختگی اجتماعی را از توفانی که معذرت خواهی مرتضوی دژخیم در فضای مجازی ایرانیان بپا کرده، می‌توان دریافت که چگونه این مانور شیادانه خشم و کینه مردم و به‌خصوص خانواده‌های داغدار را شعله‌ورتر کرده و به جنبش دادخواهی که از دو ماه پیش آغاز شده، تحرک و دینامیسم بیشتری داده و مردم خواهان اعتراف سایر دژخیمان به جنایاتشان طی 4دهه گذشته شده‌اند.

به‌رغم هر تصمیمی که ولی‌فقیه در مورد سعید مرتضوی جنایتکار بگیرد، چه به اغلب احتمال بخواهد با همین حکم مسخره‌یی که صادر شده او را در ببرد و سر و ته این ماجرا را هم بیاورد و چه به احتمال ضعیف بخواهد او را مجازات کند، در هر حال در آینده، این آثار و پیامدها، بیشتر و عمیق‌تر ظاهر خواهد شد و هر دو شق، بحران اجتماعی را دامن زده و بر آتش خشم مردم بنزین خواهد ریخت.

۱۳۹۵ شهریور ۲۴, چهارشنبه

ایران: فتوای مضحک ولی‌فقیه در ممنوعیت دوچرخه سواری زنان


خامنه‌ای، ولی‌فقیه رژیم آخوندی در یک فتوای مضحک «دوچرخه‌سواری بانوان در مجامع عمومی و در منظر نامحرم» را ممنوع اعلام کرد. وی گفت: دوچرخه سواری غالباً موجب جلب نظر مردان و در معرض فتنه و به فساد کشیده شدن اجتماع و منافی با عفت بانوان است و لازم است ترک شود». (رسانه‌های حکومتی روز ۲۰ شهریور).

یک هفته پیش از این فتوا نیز خامنه‌ای به هنگام ابلاغ «سمت‌وسوی حرکت نظام» و سیاستهای کلی «خانواده» تنها «نقش و رسالت» زنان را «نقش مادری و خانه‌داری» تعریف کرد. (سایت خامنه ای-۱۳ شهریور).

این سخنان و فتوای مضحک که افشاگر ماهیت عقب‌افتاده و ارتجاعی بنیادگرایان حاکم بر ایران است، در بین مردم ایران به‌ویژه زنان جز تمسخر و مضحکه بر نمی‌انگیزد.

رژیم زن‌ستیز آخوندی با افزایش مستمر ابعاد و گستره بحرانهای گریبانگیرش در حالی که از پاسخگویی به ابتدایی‌ترین خواستهای مردم ایران به‌ویژه اقشار بالنده زنان و جوانان ناتوان است، تنها راه را در شدت بخشیدن به سرکوب و اعمال تبعیض هرچه بیشتر در جامعه یافته است. اقداماتی که توهم پراکنیها پیرامون «اعتدال و میانه‌روی» در این رژیم سرکوبگر را برملا می‌کند.

زنان آزاده ایران که همواره در صفوف اول جنبش برای تغییر نظام ولایت فقیه قرار دارند، بی‌تردید با همبستگی و اتحاد با دیگر اقشار تحت ستم این رژیم فاشیستی و زن‌ستیز را برای همیشه از تاریخ ایران محو خواهند کرد.
کمیسیون زنان شورای ملی مقاومت ایران
23شهریور 1395 (13سپتامبر 2016)